حطمیلغتنامه دهخداحطمی . [ ح ُ طَ ] (ص نسبی ) منسوب به حطمة ابن ودیعةبن لکینربن اقصی . پدر بطنی از عبدالقیس . و آنان زره گران بودند و حطمیات ، دروع منتسب بدین بطن است . (الانساب
حطمی الدلاللغتنامه دهخداحطمی الدلال . [ ] (اِخ ) یکی از بطالین معروف و از اخبار او کتابی کرده اند. (الفهرست ).
حطمیةلغتنامه دهخداحطمیة. [ ح ُ طَ می ی َ ] (ص نسبی ) منسوب به بطن حطمةبن محارب از قبیله ٔ عبدالقیس .- دروع حطمیة ؛ زره ها که مردم این بطن می کرده اند. یا زره شمشیرشکن یا زره پهن
حطمیةلغتنامه دهخداحطمیة. [ح ُ طَ می ی َ ] (اِخ ) قریه ای به یک فرسنگی شرق بغداد از نواحی خالص . منسوب به سری بن الحطم یکی از قواد.
حطمی الدلاللغتنامه دهخداحطمی الدلال . [ ] (اِخ ) یکی از بطالین معروف و از اخبار او کتابی کرده اند. (الفهرست ).
حطمیةلغتنامه دهخداحطمیة. [ ح ُ طَ می ی َ ] (ص نسبی ) منسوب به بطن حطمةبن محارب از قبیله ٔ عبدالقیس .- دروع حطمیة ؛ زره ها که مردم این بطن می کرده اند. یا زره شمشیرشکن یا زره پهن
حطمیةلغتنامه دهخداحطمیة. [ح ُ طَ می ی َ ] (اِخ ) قریه ای به یک فرسنگی شرق بغداد از نواحی خالص . منسوب به سری بن الحطم یکی از قواد.
حارثلغتنامه دهخداحارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن عدی بن خرشةبن امیةبن عامربن احطمة (خطمة) الانصاری الحطمی (الخطمی ). صحابی است ابوعمر به پیروی از ابن الکلبی آرد که حارث در وقعه ٔ احد ب