حطةلغتنامه دهخداحطة. [ ح ِطْ طَ ] (ع اِ) درخواست کمی چیزی . (منتهی الارب ). کلمه ای که بگفتن آن گناه از گوینده بردارند. کلمه ای که بگفتن آن گناه از بنده فرونهند. (مهذب الاسماء)
حطهواژهنامه آزادحطّه در لغت، برگرفته از ریشۀ «ح ط ط» است. معانى گوناگون و در عین حال قابل جمعى که در واژه نامه هاى عربى براى ریشۀ یادشده آمده است، نشان مى دهد که فرونهادن و پای
باب الحطهلغتنامه دهخداباب الحطه . [ ب ُ ل ح ِطْ طَ ] (اِخ ) یکی از درهای بیت المقدس است ... : و دری دیگر است در بیت المقدس همچنین در زمین برده که آنرا باب الحطه گویند و چنین گویند که
حاطه الغتنامه دهخداحاطه ا. [ طَ هُل ْ لاه ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) خداوند او را نگاه دارد. حاطهم اﷲ؛ خداوند ایشان را نگاه دارد : این لشکر منصور ترا حاطهم اﷲبر شه ره پیروزی پیوس
حطهواژهنامه آزادحطّه در لغت، برگرفته از ریشۀ «ح ط ط» است. معانى گوناگون و در عین حال قابل جمعى که در واژه نامه هاى عربى براى ریشۀ یادشده آمده است، نشان مى دهد که فرونهادن و پای
باب الحطهلغتنامه دهخداباب الحطه . [ ب ُ ل ح ِطْ طَ ] (اِخ ) یکی از درهای بیت المقدس است ... : و دری دیگر است در بیت المقدس همچنین در زمین برده که آنرا باب الحطه گویند و چنین گویند که
حطیطیلغتنامه دهخداحطیطی . [ ح ِطْ طی طی ی ] (ع اِ) حطة. رجوع به حطة شود. || مرد ریز و خرد. (منتهی الارب ).
حططلغتنامه دهخداحطط. [ ح ُ طُ] (ع اِ) تنهای نرم و نازک . (منتهی الارب ). || مراکب السفل او الصواب مراتب السفل . و مفرد آن حطة است نقصان مرتبت . (منتهی الارب ). رجوع به حطه شود.
حاللغتنامه دهخداحال . (ع اِ) کیفیت . چگونگی . وضع. هیأت . گونه . شکل . جهت . بث ّ. دُبّة. دُب ّ. حالت . طبق . هِبّة. اهجورة. اهجیراء. اِهجیری . هجیر. هجّیرة. هجّیری ̍. طِب ْء.