حصیفلغتنامه دهخداحصیف . [ ح َ ] (ع ص ، اِ) جامه ٔ استوار و محکم بافته . (آنندراج ). || مرد درست خرد. (منتهی الارب ). محکم عقل . سخت رای . کامل رای . || ثوب حصیف ؛ جامه ٔ محکم با
حسیفلغتنامه دهخداحسیف . [ ح َ ] (ع اِ) آواز خاریدن مار خودرا با یکدیگر برای برآمدن از پوست . (منتهی الارب ).- بئر حسیف ؛ چاه کنده شده در سنگستان که آبش منقطع نگردد از بسیاری .
قثدلغتنامه دهخداقثد. [ ق َ ث َ ] (ع اِ) خیار بالنگ و آن راخیار بادرنگ نیز نامند. || خیار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسم عربی خیار است و در شیراز خیاربالنگ و در خراسان بادرنگ ن
لیلیلغتنامه دهخدالیلی . [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت طریف التغلبیة. شاعرة من شواعر العرب فی الدولة العباسیة کان اخوها الولیدبن طریف الشیبانی رأس الخوارج و اشدهم بأساً و صولة و اشجعهم