حصیبلغتنامه دهخداحصیب . [ ح ُ ص َ ] (اِخ ) او راست : الموالید و تحویلها فی احکام النجوم . (کشف الظنون ).
حصیبلغتنامه دهخداحصیب . [ ح ُ ص َ ] (اِخ ) وادیی است به یمن و زبید در این وادی واقع است .و زنان حصیب بحسن و جمال بر دیگر زنان یمن فایقند واز این جاست مثل : اذا دخلت الحصیب فهرول
حسیبفرهنگ مترادف و متضاد۱. کافی ۲. محاسب ۳. والا گهر ≠ بدنژاد ۴. بزرگمنش، بزرگوار ۵. فاضل، باکمال ۶. دادوستد، معامله ۷. شمار، شماره
حسیبلغتنامه دهخداحسیب . [ ح َ ] (اِخ ) لقب محمودبن علی باشا حسیب . او راست : رسالة سنیة و عقیدة سنیة و احکام فقهیة علی مذهب السادة الحنفیة چ بولاق 1300 هَ . ق . (معجم المطبوعات
حسیبلغتنامه دهخداحسیب . [ ح َ ] (ع ص ، اِ) شمارکننده . (مهذب الاسماء) (ترجمان عادل ) (منتهی الارب ). شمارگر. حساب کننده . (غیاث ). شمارگیر. (منتهی الارب ). شمرنده . شمارکن . (ال
حسیبلغتنامه دهخداحسیب . [ ح ِ ] (ع اِ) مماله ٔ حساب . شمار. حساب : بهره ٔ خویشتن از عمر فراموش مکن رهگذارت به حسابست نگهدار حسیب .ناصر خسرو.روزی بیرنج جوی و بی حسیب کز بهشتت آور
حصیبیلغتنامه دهخداحصیبی . [ ح ُ ص َ ] (ص نسبی ) نسبت است به حصیب پدر یزیدبن الحصیب اسلمی . (الانساب ).
وادی الحصیبلغتنامه دهخداوادی الحصیب . [ دِل ْ ح ُ ص َ ] (اِخ ) وادیی است از زبید یمن . (معجم البلدان ). رجوع به حصیب در معجم البلدان شود.
حصیبیلغتنامه دهخداحصیبی . [ ح ُ ص َ ] (ص نسبی ) نسبت است به حصیب پدر یزیدبن الحصیب اسلمی . (الانساب ).
وادی الحصیبلغتنامه دهخداوادی الحصیب . [ دِل ْ ح ُ ص َ ] (اِخ ) وادیی است از زبید یمن . (معجم البلدان ). رجوع به حصیب در معجم البلدان شود.
بریدیلغتنامه دهخدابریدی .[ ب ُ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به بریدةبن حصیب اسلمی ، از صحابه . (از الانساب سمعانی ). و رجوع به بریة شود.