حصونلغتنامه دهخداحصون . [ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ حصن . (ترجمان عادل ). دزها. دژها. قلعه ها : معاقل و حصون هند بر دست لشکر او زیر و زبر گردید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ . ق . ص 41
حسونلغتنامه دهخداحسون . [ ح َس ْ سو ] (ع اِ) پرنده ای است که در اندلس آن را ابوالحسن گویند و مصریانش ابوزقایه یا ابوسقایه گویند. (صبح الاعشی ج 2 ص 76).
حصون تامارلغتنامه دهخداحصون تامار. [ ح ُ ] (اِخ ) (یعنی بریدن درخت را) همان عین جدی میباشد. (سفر پیدایش 14 : 7و 2 تواریخ 2 : 2). و آن از قدیم ترین شهرهای دنیا ومعاصر سدوم و عموره بوده
حصندیکشنری عربی به فارسیارک , دژ , قلعه نظامي , سنگر , برج وبارو , حصار , قلعه , سنگربندي کردن , تقويت کردن , قوي
حصون تامارلغتنامه دهخداحصون تامار. [ ح ُ ] (اِخ ) (یعنی بریدن درخت را) همان عین جدی میباشد. (سفر پیدایش 14 : 7و 2 تواریخ 2 : 2). و آن از قدیم ترین شهرهای دنیا ومعاصر سدوم و عموره بوده
اشرلغتنامه دهخدااشر. [ ] (اِخ ) (حصن ...) شهرکی به اسپانیا است که از حصون استوار و نیک بشمار میرود. دارای بازار مشهوریست و آبادی فراوان دارد. رجوع به حلل السندسیه ج 1 ص 130 شود
طرجالةلغتنامه دهخداطرجالة. [ طَ ل َ ](اِخ ) حصنی است از حصون اقلیم بجایه در اسپانیا. (الحلل السندسیه ج 1 ص 75).
حصن ابیلغتنامه دهخداحصن ابی . [ ح َ ن ِ اُ ب َی ی ] (اِخ ) یکی از حصون خیبر است . رجوع به امتاع الاسماع ج 1 ص 311 شود.