حصندیکشنری عربی به فارسیارک , دژ , قلعه نظامي , سنگر , برج وبارو , حصار , قلعه , سنگربندي کردن , تقويت کردن , قوي
حصنلغتنامه دهخداحصن . [ ح ُ / ح َ / ح ِ ] (ع اِمص ) پارسائی زن . (منتهی الارب ). پارسائی . (دهار). عفت زن .
حصنلغتنامه دهخداحصن . [ ح َ ] (ع مص ) پارسا گردیدن زن . در پرده شدن و پرهیزگار شدن زن . شوی کردن زن . (منتهی الارب ).
باخرزلغتنامه دهخداباخرز.[ خ َ ] (اِخ ) ناحیه ایست دارای قریه های بزرگ که قصبه ٔ آن مالین است بین نیشابور و هرات . و اصل آن به پهلوی بادهرزه باشد زیرا محل وزش بادهاست و دارای 168
حضنلغتنامه دهخداحضن . [ ح ِ ] (ع اِ) فروتر از زیر بغل . (مهذب الاسماء). از زیر بغل تا تهیگاه و سینه و دو بازو و آنچه مابین سینه و بازوست . (منتهی الارب ). از زیر بغل تا کشح . ک
مالانلغتنامه دهخدامالان . (اِخ ) قصبه ای به هرات . (نخبةالدهر دمشقی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). همان مالین از اعمال هرات است . (یادداشت ایضاً). همان مالین است . (از انساب سمعان
حافظلغتنامه دهخداحافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ حسین بن احمدبن محمدبن طلحةبن محمدبن عثمان حافظ. شیخی بود که جامه ٔ مردم در گرمابه های کرخ بغداد نگاهداری میکرد. ابونصر بورمانی (؟)
ولدلغتنامه دهخداولد. [ وَ ل َ ] (ع اِ) وُلد. وِلد. وَلد. فرزند. (منتهی الارب ).بچه . (کشاف اصطلاحات الفنون ). فرزند، خواه نرینه باشد خواه مادینه . واحد و جمع در وی یکسان است و