حصملغتنامه دهخداحصم . [ ح َ ] (ع مص ) جق . (تاج المصادر بیهقی ). تیز دادن یا خاص است به اسپ .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || شکستن .
حسملغتنامه دهخداحسم . [ ح َ ] (ع مص ) بریدن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان عادل ). قطع. || گسستن . بگسلیدن .- حسم عرق ؛ بریدن رگ به آهن داغ تا خون بند شود. (منتهی الارب
حسملغتنامه دهخداحسم . [ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن ربیعةبن حارث بن اسامةبن لوی . از اجداد کابس بن ربیعه است که در زمان معاویه میزیست و شبیه پیغمبر بود. (تاج العروس ).
حاملغتنامه دهخداحام . (اِخ ) نام یکی از سه پسر نوح است که جد امجد قبطیان و بربریان و سودانیان میباشد. (سمعانی ورق 6). پسر نوح و پدر سیاهان باشد که هندو گویند و حبش خوانند و او
حاملغتنامه دهخداحام . [ مِن ْ ] (ع ص ، اِ) من اوابد العرب . کان الفحل اذا صار من اولاده عشرة ابطن ، قالوا حمی َ ظهره فیترک ُ،و لایحمل ُ علیه شی ٔ، و لایرکب ، و لایمنعُ ماء، و ل
حامدلغتنامه دهخداحامد. [ م ِ ] (اِخ ) ابن ابی سلوم بن عیص بن اسحاق بن ابراهیم خلیل (ع ). شخصیتی افسانه آمیز. گویند وی برای کشف سرچشمه ٔ رود نیل سفر کرده است . داستان مسافرت برای
تیزدادنلغتنامه دهخداتیزدادن . [ دَ ] (مص مرکب ) اخراج ریح به آوازاز زیر. رها کردن باد. ضرط. باد کندن . حصم . گوزدادن . گوزیدن . (از یادداشتهای مرحوم دهخدا) : خورد سیلی زند بسیار طن
حبقلغتنامه دهخداحبق . [ ح َ ب ِ ] (ع مص ، اِ) تیز. گوز. (منتهی الارب ). و بیشتر استعمال آن در شتران و گوسفندان است . (آنندراج ). ضُراط.(مهذب الاسماء). حصم . تیز دادن . باد رها