حصار بلاغیلغتنامه دهخداحصار بلاغی . [ ح ِ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آختاچی بوکان بخش بوکان شهرستان مهاباد. واقع در هفده هزارگزی شمال بوکان و 5500هزارگزی خاور شوسه ٔ بوکان به میان
حصار بلاغیواژهنامه آزادحصار بلاغی . [ ح ِ ب ُ ] (اِخ ) روستای است از دهستان آختاچی شهرستان بوکان، واقع در هفده هزارگزی شمال بوکان و 5500هزارگزی خاور شوسه ٔ بوکان به میاندوآب . ناحیه ا
حصار قره باغیلغتنامه دهخداحصار قره باغی . [ ح ِق َ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان . واقع در 19هزارگزی جنوب باختری قصبه ٔ بهار و هشت هزارگزی جنوب شوسه
حصاردیکشنری عربی به فارسیراه بندان , محاصره , انسداد , بستن , محاصره کردن , راه بندکردن , سد راه , سدراه کردن , احاطه
حصارلغتنامه دهخداحصار. [ ح ِ ] (ع مص ) محاصره کردن کسی را در جنگ . (کشاف اصطلاحات الفنون ). محصور کردن کسی یا سپاهی را. محاصره . حصاری کردن کسی را به جنگ .
حصار قره باغیلغتنامه دهخداحصار قره باغی . [ ح ِق َ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان . واقع در 19هزارگزی جنوب باختری قصبه ٔ بهار و هشت هزارگزی جنوب شوسه
باشغردلغتنامه دهخداباشغرد. [ غ ِ ] (اِخ ) این نام بصورت باشجرد و باشقرد نیز آمده است و نام بلادی است بین قسطنطنیه و بلغار. المقتدر باللّه ، احمدبن فضلان بن عباس بن راشدبن حماد را
بهاءالدینلغتنامه دهخدابهاءالدین . [ ب َ ئُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن علی بن عمرالظهیری سمرقندی . مرقد فضل او از اوج فرقد گذشته بود و زبان بیان او بساط ذکر حسان را درنوشته . سوار مرکب بلاغ
حصینلغتنامه دهخداحصین . [ ح َ ] (ع ص ) محکم . استوار. استوار که کس بر وی قادر نباشد : گر ز خیمه سوی جنگ آمد و خم داد کمان دشمن او را چه بصحرا و چه در حصن حصین . فرخی .زن و بچه .
زنجانرودلغتنامه دهخدازنجانرود. [ زَ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای چهارگانه ٔ بخش حومه ٔ شهرستان زنجان است . این دهستان در جهت باختری شهر زنجان و در طول دره ٔ زنجانرود واقع است و از سه ب