حائللغتنامه دهخداحائل . [ ءِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از حول و حیل . || متغیراللون . || شتربچه ٔ ماده همینکه از شکم مادر آماده برآمده باشد، و نر را سقب گویند. || خرمابن که سالی با
حبائللغتنامه دهخداحبائل . [ ح َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ حِبالة. دامهای صیادان ، و در حدیث است : النساء حبائل الشیطان ؛ زنان پایدامهای دیو باشند. و صاحب غیاث اللغات معنی رسنها و پابندهانی
حصیلةلغتنامه دهخداحصیلة. [ ح َ ل َ ] (ع اِ) تمییز ماحصل و بقیة. (منتهی الارب ). ج ، حصائل . (آنندراج ).
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ](اِخ ) ابن محمد البشتی الخارزنجی . سمعانی گوید: خارزنج قریه ای است بنواحی نیشابور بناحیه ٔ بشت و مرد مشهور این قریه ابوحامد احمدبن محمد خارزنجی