حشوارشلغتنامه دهخداحشوارش . [ ] (اِخ ) ابن الندیم در الفهرست این نام را به یکی از کتب تورات داده و آن را مرادف مجله آورده است . ملا احمد نراقی کتاب «استرومردخای » تورات را «مکلت »
حشاشلغتنامه دهخداحشاش . [ ح ُ ] (اِخ ) نام موضعی . و یوم حشاش ؛ نام یکی از جنگهای عرب است که بدانجا منسوب است . (معجم البلدان ).
حشاشلغتنامه دهخداحشاش . [ ح ُش ْ شا ] (ع ص ، اِ) گردآرندگان حشیش . || گیاه شناسان پیله ور. صیدنانی . صیدلانی . عشاب . سحار. شجار. نباتی .
حارشلغتنامه دهخداحارش . [ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حَرش و تَحراش خراشنده . || صاید. صیاد سوسمار. (مهذب الاسماء). || (اِ) جوش و آبله ای که برزبان مردم و اشتر برآید. (اقرب الموارد
استر و مردخایلغتنامه دهخدااستر و مردخای . [ اِ ت ِ رُ م ُ دَ ] (اِخ ) نام یکی از کتابهای تورات . ابن الندیم در الفهرست گوید: حشوارش نام یکی از کتب تورات و مرادف مجله است - انتهی . و آنرا
مگلتلغتنامه دهخدامگلت . [ م َ ل ِ ] (اِخ ) مجله . (ابن الندیم ). حشوارش . (ابن الندیم ). استر. استیر. استر و مردخا. نام کتابی از تورات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ح
مجلةلغتنامه دهخدامجلة. [ م َ ج َل ْ ل َ] (ع اِ) (از «ج ل ل ») صحیفه ٔ حکمت . (تعریفات جرجانی ). کتاب حکمت و ادب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). صحیفه ای که در آن حکم
استرلغتنامه دهخدااستر. [ اِ ت ِ ] (اِخ ) (کتاب یا صحیفه ٔ ...) مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: صحیفه ٔ استر همواره در میان یهود و مسیحیان در جزء کتب قانونی محسوب بوده و هست . نگارنده
حشولغتنامه دهخداحشو. [ ح َش ْوْ ] (ع اِ) آکنه .آنچه از قسم پنبه و پشم و جز آن در بالش و لحاف و جامه پر کنند. هرچه که بدان درون بالش و امثال آن آکنند. جغبت . چغبت . جغپوت . چغبو