حاسبانلغتنامه دهخداحاسبان . [ س ِ ] (اِ) جمعِ فارسی ِ حاسب . مراد منجمانند که بر تخته قدری خاک پاشند و ارقام بر آن رسم کرده احوال کواکب و حرکات نجوم دریابند : ز خاک پای مردان کن چ
حاسدافکنلغتنامه دهخداحاسدافکن . [ س ِ اَک َ ] (نف مرکب ) که حاسد را مغلوب سازد : الا یا آفتاب جاودان تاب هنرور یار جوی حاسدافکن .منوچهری .
حبسانلغتنامه دهخداحبسان . [ ح ُ ] (اِخ ) آبی است در راه غربی حاج از کوفه . زنی از طائفه ٔ کنده ، در رثاء کسان خویش که بنوزمان در حبسان کشته بودند، گوید : سقی مستهل الغیث اجداث فت
حاسبانلغتنامه دهخداحاسبان . [ س ِ ] (اِ) جمعِ فارسی ِ حاسب . مراد منجمانند که بر تخته قدری خاک پاشند و ارقام بر آن رسم کرده احوال کواکب و حرکات نجوم دریابند : ز خاک پای مردان کن چ
حاسدافکنلغتنامه دهخداحاسدافکن . [ س ِ اَک َ ] (نف مرکب ) که حاسد را مغلوب سازد : الا یا آفتاب جاودان تاب هنرور یار جوی حاسدافکن .منوچهری .
حبسانلغتنامه دهخداحبسان . [ ح ُ ] (اِخ ) آبی است در راه غربی حاج از کوفه . زنی از طائفه ٔ کنده ، در رثاء کسان خویش که بنوزمان در حبسان کشته بودند، گوید : سقی مستهل الغیث اجداث فت
حبسخانهلغتنامه دهخداحبسخانه . [ ح َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) مَحبس . زندان . سجن . دوستاق : هم بمولد قرار نتوان کردکه صدف حبسخانه ٔ درر است .خاقانی .