حشر و نشرلغتنامه دهخداحشر و نشر. [ ح َ رُ ن َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) حشر روز قیامت : که چون رستی از حشر و نشر و سؤال .سعدی .
حُشِرَفرهنگ واژگان قرآنگرد آورده شد(کلمه حشر به معناي بيرون کردن و کوچ دادن قومي از قرارگاهشان به زور و جبر است )
حَشْرٌفرهنگ واژگان قرآنمحشور کردن -بيرون کردن از ديار(کلمه حشر به معناي بيرون کردن و کوچ دادن قومي از قرارگاهشان به زور و جبر است )
حَشَرَفرهنگ واژگان قرآنگرد هم آورد(کلمه حشر به معناي بيرون کردن و کوچ دادن قومي از قرارگاهشان به زور و جبر است)
حشرلغتنامه دهخداحشر. [ ح َ ] (ع مص ) برانگیختن . بعث . ابعاث . اقامة. || گرد کردن . (مهذب الاسماء) (تاج المصادر بیهقی ). جمع آوردن . گرد کردن ، چنانکه مردم را و از این معنی است
افراسیاب دوملغتنامه دهخداافراسیاب دوم . [ اَ ب ِ دُوْ وُ ] (اِخ ) نصرةالدین احمد بعد از برادرش اتابک افراسیاب یوسفشاه بمقام اتابکی لرستان رسید و او یکی از مشهورترین امرای فضلویه است چه
ستنخیزلغتنامه دهخداستنخیز. [ س َ ت َ ] (اِ) مصحف و مخفف «رستخیز» = رستاخیز. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بمعنی رستاخیز است که قیامت و حشر و نشر باشد. (برهان )(آنندراج ). رستخیز.
شوتهلغتنامه دهخداشوته . [ ت ِ ] (ص ) اصلاً عبری و بمعنی خل و دیوانه است و شاید اصلاً با شیدای فارسی از یک ریشه باشد. در زبان فارسی این لغت به همین معنی در بین بازاریان و همسایگا
دهریلغتنامه دهخدادهری . [ دَ ] (ص نسبی ) منسوب به دهر. منسوب به روزگار. || منکرالوهیت که دهر را عامل شمارد. طبیعی مذهب . آنکه خدایی جز روزگار نداند. فرقه ای که دهر را خدا دانند.