حشرجلغتنامه دهخداحشرج . [ ح َ رَ ] (اِخ ) نامی از نامهای مردان عرب . رجوع به عقد الفرید ج 7 ص 57 شود.
حشرجلغتنامه دهخداحشرج . [ ح َ رَ ] (ع اِ) چاه در میان سنگ ریزه ها که به آب نزدیک باشد. (منتهی الارب ). چاه خرد در میان سنگریزه . (مهذب الاسماء). ج ، حشارج . || کوزه ٔ بسیار باری
حشرجةلغتنامه دهخداحشرجة. [ ح َ رَ ج َ ] (ع مص ) خرخر کردن محتضر گاه جان دادن . غرغره ٔ محتضر و تردد نفس او. آمد و شد کردن جان در گلو وقت مرگ و گردیدن آواز در حلق در آن حال . خرخر
حشرجةلغتنامه دهخداحشرجة. [ ح َ رَ ج َ ] (ع مص ) خرخر کردن محتضر گاه جان دادن . غرغره ٔ محتضر و تردد نفس او. آمد و شد کردن جان در گلو وقت مرگ و گردیدن آواز در حلق در آن حال . خرخر
عبدالغتنامه دهخداعبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن حشرج بن اشهب بن ورد. والی و از بزرگان و شعرای قیس است . در زمان عبدالملک بن مروان ولایت بیشتر شهرهای خراسان و پاره ای از شهره