حسیب

hesib

معنی

شمار؛ شماره.

مترادف

۱. کافی
۲. محاسب
۳. والا گهر ≠ بدنژاد
۴. بزرگمنش، بزرگوار
۵. فاضل، باکمال
۶. دادوستد، معامله
۷. شمار، شماره

جست‌وجوی دقیق

حسیب

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. کافی ۲. محاسب ۳. والا گهر ≠ بدنژاد ۴. بزرگمنش، بزرگوار ۵. فاضل، باکمال ۶. دادوستد، معامله ۷. شمار، شماره

حسیب

لغت‌نامه دهخدا

حسیب . [ ح َ ] (اِخ ) لقب محمدبن خطیر فرغانی . رجوع به محمد ... شود.

حسیب

لغت‌نامه دهخدا

حسیب . [ ح َ ] (اِخ ) لقب محمودبن علی باشا حسیب . او راست : رسالة سنیة و عقیدة سنیة و احکام فقهیة علی مذهب السادة الحنفیة چ بولاق 1300 هَ . ق . (معجم المطبوعات

حسیب

لغت‌نامه دهخدا

حسیب . [ ح َ ] (ع ص ، اِ) شمارکننده . (مهذب الاسماء) (ترجمان عادل ) (منتهی الارب ). شمارگر. حساب کننده . (غیاث ). شمارگیر. (منتهی الارب ). شمرنده . شمارکن . (ال

حسیب

لغت‌نامه دهخدا

حسیب . [ ح ِ ] (ع اِ) مماله ٔ حساب . شمار. حساب : بهره ٔ خویشتن از عمر فراموش مکن رهگذارت به حسابست نگهدار حسیب .ناصر خسرو.روزی بیرنج جوی و بی حسیب کز بهشتت آور

جست‌وجوی هم‌آوا

حصیب

لغت‌نامه دهخدا

حصیب . [ ح ُ ص َ ] (اِخ ) او راست : الموالید و تحویلها فی احکام النجوم . (کشف الظنون ).

حصیب

لغت‌نامه دهخدا

حصیب . [ ح ُ ص َ ] (اِخ ) او راست : کتاب البیطرة. (ابن الندیم ).

حصیب

لغت‌نامه دهخدا

حصیب . [ ح ُ ص َ ] (اِخ ) صحابی است و حدیثی بدو منسوب است . (الاصابة ج 2 ص 79).

حصیب

لغت‌نامه دهخدا

حصیب . [ ح ُ ص َ ] (اِخ ) وادیی است به یمن و زبید در این وادی واقع است .و زنان حصیب بحسن و جمال بر دیگر زنان یمن فایقند واز این جاست مثل : اذا دخلت الحصیب فهرول

جست‌وجوی مشابه

حسیب الملوک

لغت‌نامه دهخدا

حسیب الملوک .[ ح َ بُل ْ م ُ ] (ع ، اِ مرکب ). رجوع به حسیبک شود.

حسیب البزغالة

لغت‌نامه دهخدا

حسیب البزغالة. [ ح َ بُل ْ ب ُ ل َ ] (ع ، اِ مرکب )یا حسیب بزغاله . حسیبک . حسرةالملوک . (شرفنامه ٔ منیری ). حسیب الملوک . بریان الفقراء. رجوع به حسیبک شود.

حسیبک

لغت‌نامه دهخدا

حسیبک . [ ح َ ب َ] (اِ) روده ٔ بره ٔ شیرخواره که درپیچند بمقدار نارنجی و چند عدد از آن را بر سیخی بریان کنند. روده ٔ بره ٔ فربه باشد که آن را قطعه قطعه کنند، هر

حسیبی

لغت‌نامه دهخدا

حسیبی . [ ح َ ] (اِخ ) ابن رستم پاشا. او راست : عینیة. (کشف الظنون ) (هدیة العارفین ).

حسیبت

واژه‌نامه آزاد

حسيب.[حَ] (ع ص، اِ) شماركننده. (مهذب الاسماء) (ترجمان عادل) (منتهى الارب). شمارگر. حساب‌كننده. (غياث). شمارگير. (منتهى الارب). شمرنده. شماركن. (السامى فى الاسام

جست‌وجوی مشابه غلط تایپی

psf

دیکشنری انگلیسی به فارسی

PSF

جست‌وجوی متن

والانژاد

فرهنگ مترادف و متضاد

حسیب، شریفالنسب، شریفنسب، نجیبزاده، نسیب، والاتبار، والاگهر

والانسب

فرهنگ مترادف و متضاد

حسیب، شریفنسب، نجیبزاده، نسیب، والاگهر، والاتبار

حسیب الملوک

لغت‌نامه دهخدا

حسیب الملوک .[ ح َ بُل ْ م ُ ] (ع ، اِ مرکب ). رجوع به حسیبک شود.