حسنلیلغتنامه دهخداحسنلی . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ده کوچک از دهستان قمرود بخش حومه ٔ شهرستان قم در 63هزارگزی قم ، 9هزارگزی شوسه ٔ قم به تهران . ساکنین این قریه 200 تن از طایفه ٔ شاهسو
حسنلیلغتنامه دهخداحسنلی . [ح َ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش سلدوز شهرستان ارومیه در 10هزارگزی شمال خاوری نقده و چهارهزاروپانصدگزی خاور شوسه ٔ نقده به ارومیه . جلگه ،
حسدلیلغتنامه دهخداحسدلی . [ ح َ دَ ] (ع ص ) کنایت از همسایه ای که همواره مواظب و ملازم همسایه باشد. (منتهی الارب ) (قطر المحیط).
حسنی وزیرلغتنامه دهخداحسنی وزیر. [ ح َ ی ِ وَ ] (اِخ ) حسین پاشابن عبدالکریم موره وی رومی متخلص به حسنی . مدتی والی بود و در 1294 هَ . ق . درگذشت .دیوان شعر او ترکی است . (هدیة العار
سلدوزلغتنامه دهخداسلدوز. [ س ُ ] (اِخ ) نام یکی از بخشهای تابع شهرستان ارومیه در جنوب خاوری ارومیه واقع است . از شمال به دهستان دول و از جنوب و خاور بشهر ویران و لاهیجان از باختر
حسدلیلغتنامه دهخداحسدلی . [ ح َ دَ ] (ع ص ) کنایت از همسایه ای که همواره مواظب و ملازم همسایه باشد. (منتهی الارب ) (قطر المحیط).