حسرلغتنامه دهخداحسر. [ ح َ ](ع مص ) برهنه کردن . (منتهی الارب ). برهنه و آشکار کردن . برهنه کردن اندامی از اندامهای خویش . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). برهنه کردن اندامی . (م
حسرلغتنامه دهخداحسر. [ ح َ س َ ] (ع مص ) افسوس خوردن . دریغ خوردن . حسرت . آرمان خوردن . (تاج المصادر بیهقی ). || کند شدن . (ترجمان عادل بن علی ).
حصرفرهنگ مترادف و متضاد۱. حد، محدودیت ۲. تنگدلی ۳. احاطه، محاصره ۴. احاطه کردن، دربر گرفتن، محاصره کردن ۵. محصور کردن، تنگگرفتن ۶. شمارش
حثرلغتنامه دهخداحثر. [ ح َ ث َ ] (ع اِ) غوره ٔ انگور و خرمادانه های نو برآمده ٔ انگور در خوشه . || بار درخت پیلو. نوعی از سماروغ که آن به خاک جمعکرده شده ماند و هرگاه آن را برک
حسرتلغتنامه دهخداحسرت . [ح َ رَ ] (ع اِ مص ) حسرة. دریغ. (دهار). دریغ خوردن .(دهار). دریغ خوردن . ندامت . پشیمانی . (دهار) (ترجمان عادل ). تحسر. دریغ سخت . آرمان خوردن . (تاج ال
حَسْرَةًفرهنگ واژگان قرآنحسرت(حسر دراصل عبارت است از کنار زدن لباس از هر چيزي که ملبس به آن است و کنايه از برملا شدن ناتوانيهاست همچنين اندوه ندامت از فرصتي که از دست رفته از آن جهت که
حسرانلغتنامه دهخداحسران . [ ح َ ] (ع ص ، اِ) حسیر. حسر. آرمان خوار. (مهذب الاسماء). دریغخوار. (مهذب الاسماء).