حسابدیکشنری عربی به فارسیشمردن , حساب کردن , محاسبه نمودن , حساب پس دادن , ذکر علت کردن , دليل موجه اقامه کردن(با ) , تخمين زدن , دانستن , نقل کردن() حساب , صورت حساب , گزارش , بيان علت
حسابلغتنامه دهخداحساب . [ ح ِ ] (ع مص ، اِ) شمار. (مهذب الاسماء). شماره . شمردن . (تاج المصادر بیهقی ). بشمردن . شمر. شماره کردن . (دهار) (ترجمان عادل ). با کسی شمار کردن . تتوی
اعشاریلغتنامه دهخدااعشاری . [ اَ ] (ص نسبی ) منسوب به اعشار.- حساب اعشاری ؛ قسمتی از علم حساب که در آن عدد صحیح تجزیه شود و اعداد کسری پیدا کند.
مدلغتنامه دهخدامد. [ م ُدد ] (ع اِ) مد، پری دو کف است از طعام . (رساله ٔ اوزان و مقادیر مقریزی ). پیمانه ٔ یک منی .(زمخشری از یادداشت مؤلف ). قسمی پیمانه است و اصلش اینکه شخص
پیلغتنامه دهخداپی . (اِ) مختصر کلمه ٔ یونانی پری فریا بمعنی دایره . علامتی مختار نشان دادن رابطه ٔ ثابت میان محیط دایره را با قطر آن . نسبت طول محیط هر دایره بقطر آن ، و آن تق
حسابلغتنامه دهخداحساب . [ ح ِ ] (ع مص ، اِ) شمار. (مهذب الاسماء). شماره . شمردن . (تاج المصادر بیهقی ). بشمردن . شمر. شماره کردن . (دهار) (ترجمان عادل ). با کسی شمار کردن . تتوی
کسرلغتنامه دهخداکسر. [ ک َ ] (ع اِمص ) شکست . || شکستگی . رخنه . شکاف . (ناظم الاطباء) : ز کسری که در طاق کسری فتادجهان پایه ای در درستی نهاد. نورالدین ظهوری (از آنندراج ). ||