آشوبیدنلغتنامه دهخداآشوبیدن . [ دَ ] (مص ) آشفتن . آشفته کردن . || منقلب و متغیر شدن : بایران رسد زین بدی آگهی برآشوبد این روزگار بهی . فردوسی . || خشمگین و آشفته شدن : 1خو
اشوبدنلغتنامه دهخدااشوبدن . [ اَش ْ وَ ب َ دَ ن َ ] (اِخ ) نام شهریست در مشرق هند. و این کلمه بمعنی کسانیست که چهره هایشان همچون چهره ٔ خرس است . رجوع به تحقیق ماللهند ص 153 شود.
اسبذینلغتنامه دهخدااسبذین . [ اَ ب َ ] (اِخ ) نسبت ملوک عمان بحرین است . فارسی معرب و معنی آن پرستندگان اسب باشد. (تاج العروس نقل از رشاطی ). رشاطی گمان برده که کلمه از اسب و دین مرکب است و این معنی را بکلمه داده است و من گمان می کنم اصل آن اسب بَد و بصورت جمع عربی اسب بدین شده و سپس یک با برای