حزولغتنامه دهخداحزو. [ ح َ زْ وْ] (ع مص ) فالگوئی کردن . (منتهی الارب ). از غیب خبر دادن . (منتهی الارب ). فال گرفتن به مرغ . فال گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). || تقدیر کردن .
حذولغتنامه دهخداحذو. [ ح َذْوْ ] (ع اِ) برابر. حِذة. حذوة: داره حذو داری . (منتهی الارب )؛ خانه ٔ او روبرو (مقابل ، برابر) خانه ٔ من است . || (اصطلاح عروض ) حرکت قبل ازرَوی ّ.
حذولغتنامه دهخداحذو. [ ح َذْوْ ] (ع مص ) حِذاء. برابر کسی نشستن . (تاج المصادر بیهقی ). برابر چیزی بودن . برابر چیزی نشستن . مقابل شدن . در برابر نشستن . (منتهی الارب ). || در
حضولغتنامه دهخداحضو. [ ح َض ْوْ ] (ع مص ) آتش افروختن . (تاج المصادر بیهقی ). افروختن آتش . (مهذب الاسماء). واشورانیدن آتش . (دهار). آتش فاشورانیدن . (زوزنی ). کاویدن و زیر ورو
حظولغتنامه دهخداحظو. [ ح َظْوْ ] (ع مص ) آهسته خرامیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ) بهره . (منتهی الارب ).
هذولغتنامه دهخداهذو. [ هََ ذْوْ ] (ع مص ) جنبانیدن شمشیر را. (منتهی الارب ). || بیهوده گفتن در کلام . (منتهی الارب )(تاج المصادر بیهقی ). هذی . رجوع به هذی شود. || بریدن . (تاج
حزورلغتنامه دهخداحزور. [ ح َ وَ / ح َ زَوْ وَ ] (ع ص ، اِ) کودک رسیده و زورمندشده . ج ، حزاورة. (منتهی الارب ). || مرد ضعیف . (منتهی الارب ). || مرد قوی . لغت از اضداد است . (من
حزوارةلغتنامه دهخداحزوارة. [ ح ِ رَ ] (ع اِ) پشته ٔ خرد. ج ، حزاویر. (منتهی الارب ). ج ، حَزاوِر. (اقرب الموارد).
حزورلغتنامه دهخداحزور. [ ح َ وَ / ح َ زَوْ وَ ] (ع ص ، اِ) کودک رسیده و زورمندشده . ج ، حزاورة. (منتهی الارب ). || مرد ضعیف . (منتهی الارب ). || مرد قوی . لغت از اضداد است . (من