حزرلغتنامه دهخداحزر. [ ح َ ] (ع اِ) شیر ترش . (معجم البلدان ). ماست نیک ترش . حزراء. || قول حدس . (معجم البلدان ). || کوسه . کوسج . خرست . ماهی موذی معروف . بیرونی آرد: فراء گو
حزرلغتنامه دهخداحزر. [ ح َ ] (ع مص ) تقدیر کردن . (تاج المصادر بیهقی ). تخمین نمودن . (منتهی الارب ). اندازه کردن غله را در مزرعة و میوه را بر درختان .(غیاث ) (منتهی الارب ). د
حزرفرهنگ انتشارات معین(حَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) اندازه گرفتن به حدس ، تخمین زدن . 2 - در علم نجوم تقدیر ستارگان .
حزرفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. اندازه گرفتن به حدس و تخمین؛ دید زدن.۲. برآورد کردن حاصل مزرعه یا میوۀ درخت.
حذردیکشنری عربی به فارسیزيرک , عاقل , داراي عقل معاش , بادقت , با احتياط , مواظب , بيمناک , هوشيار , محتاط , بااحتياط , ملا حظه کار , مال انديش , باتدبير , متوجه , هشدار دادن , اگاه کر
حذرفرهنگ مترادف و متضاد۱. اجتناب، احتراز، کنارهگیری ۲. احتیاط، حزم ۳. امساک، پرهیز، دوری ۴. بیم، ترس، هراس
حزر کردنلغتنامه دهخداحزر کردن . [ ح َ ک َ دَ] (مص مرکب ) تخمین زدن . حدس زدن : تا اصلی و دستوری بود مسّاح و زمین پیمای را مساحت کردن و زمینها پیمودن و حزر کردن موضع را. (تاریخ قم ص
حزرقهلغتنامه دهخداحزرقه . [ ح َ رَ ق َ ] (ع مص ) تنگی . (منتهی الارب ). || تنگ کردن بند بر کسی . (منتهی الارب ).
حزر کردنلغتنامه دهخداحزر کردن . [ ح َ ک َ دَ] (مص مرکب ) تخمین زدن . حدس زدن : تا اصلی و دستوری بود مسّاح و زمین پیمای را مساحت کردن و زمینها پیمودن و حزر کردن موضع را. (تاریخ قم ص
حزرقهلغتنامه دهخداحزرقه . [ ح َ رَ ق َ ] (ع مص ) تنگی . (منتهی الارب ). || تنگ کردن بند بر کسی . (منتهی الارب ).