حریق طبیعیnatural fireواژههای مصوب فرهنگستانهرگونه حریقی که براثر پدیدههای طبیعی به وجود آید و برای محقق شدن برخی اهداف مدیریتی مانعی در مقابل گسترش آن ایجاد نشود
حرکلغتنامه دهخداحرک . [ ح َ رِ ] (ع ص ) غلام ٌ حرک ؛ نوچه ٔ سبک تیزخاطر. (منتهی الارب ). جوان چست و زیرک .
حرقلغتنامه دهخداحرق . [ ح َ ] (ع مص ) سوزانیدن . سوزاندن . سوختن . سوزش . سوز. (دهار) : چه باک دارد با حرز حزم او عاقل که حرق و غرق پذیرد ز کار آتش و آب .به حرق و غرق تن و جان دشمنت بادندترا بطبع مطیع و مسخر آتش و آب . مسعودسعد.</
حرقلغتنامه دهخداحرق . [ ح َ رَ ] (ع اِ) آتش یا زبانه ٔآتش . || سوختگی جامه از کوفتن گازر. سوختگی که جامه را افتد در کوفتن . (مهذب الاسماء). || آنچه نخل را به وی گشن دهند. (منتهی الارب ).
حریق طبیعی خواستهprescribed natural fireواژههای مصوب فرهنگستانحریقی که در زمینهای بکر بهطور طبیعی ایجاد میشود، اما ادامۀ آن تحت شرایط خاصی صورت میگیرد
حریقلغتنامه دهخداحریق . [ ح ُ رَ ] (ع اِ) گزنه . انجره . قریس . قریص . بنات النار .- حریق املس . رجوع به این کلمه شود.
حریقلغتنامه دهخداحریق . [ ح َ ] (اِخ ) رودیست که به بحر خزر ریزد و محل صید ماهی است . (جغرافیای اقتصادی کیهان ص 23). رجوع به حریف رود شود.
حریقلغتنامه دهخداحریق . [ ح َ ] (ع اِ) آتش سوز. (ربنجنی ).آتش ْسوزان . (دهار) (ترجمان عادل بن علی ) : یار بادت توفیق روزبهی با تو رفیق دوستت باد حریق دشمنت غیشه و نال . رودکی . || سوزش . || سوخته ٔ به آتش . ج ، حَرقی ̍. سوخته شده .
حریقلغتنامه دهخداحریق . [ ح ُ رَ ] (ع اِ) گزنه . انجره . قریس . قریص . بنات النار .- حریق املس . رجوع به این کلمه شود.
حریقلغتنامه دهخداحریق . [ ح َ ] (اِخ ) رودیست که به بحر خزر ریزد و محل صید ماهی است . (جغرافیای اقتصادی کیهان ص 23). رجوع به حریف رود شود.
حریقلغتنامه دهخداحریق . [ ح َ ] (ع اِ) آتش سوز. (ربنجنی ).آتش ْسوزان . (دهار) (ترجمان عادل بن علی ) : یار بادت توفیق روزبهی با تو رفیق دوستت باد حریق دشمنت غیشه و نال . رودکی . || سوزش . || سوخته ٔ به آتش . ج ، حَرقی ̍. سوخته شده .
دیرالحریقلغتنامه دهخدادیرالحریق . [ دَ رُل ْ ح َ ] (اِخ ) در وجه تسمیه ٔ آن چنین گویند که در آنجا مردمی سوختند و سپس در همانجا مدفون شدند و دیری بنا کردند و این دیر در حیره است و دیری قدیمی است . (از معجم البلدان ).