حریف رفتنلغتنامه دهخداحریف رفتن . [ ح َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) به تباهی رفتن زن . تباهی کردن . به تبهکاری شدن .
پیشبینی رفتار حریقfire behaviour forecastواژههای مصوب فرهنگستانپیشبینی واکنش حریق در برابر عوامل مختلف برای تسهیل عملیات آتشنشانی یا عملیات آتشسوزی برنامهریزیشده
رفتار حریقfire behaviourواژههای مصوب فرهنگستاننحوۀ واکنش حریق به مواد سوختی و پستیوبلندی زمین و وضع هوا
رفتار لگامگسیختۀ حریقextreme fire behaviourواژههای مصوب فرهنگستانرفتار حریق آنچنان شدیدی که به سبب سرعت گسترش و عواملی چون گردباد مانع از اعمال روشهای مهار مستقیم میشود
حریفلغتنامه دهخداحریف . [ ح َ ] (ع ص ، اِ) هم پیشه . همکار. هم حرفت . ج ، حُرَفاء : دشمنند این ذهن و فطنت را حریفان حسدمنکرند این سحر و معجز را رفیقان ریا. خاقانی .با حریفان درد
توپ زدنفرهنگ انتشارات معین(زَ دَ) (مص ل .) در بازی قمار، روی دست حریف رفتن بدون این که دست شخص بهتر از دست حریف باشد، بلوف .
پیل بند کردنلغتنامه دهخداپیل بند کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در اصطلاح شطرنج دو پیاده در پس پیل نهادن و نگذاردن پیش رفتن مهره ٔ حریف را و هر سه تقویت یکدیگر کنند. رجوع به پیلبند شو
دملغتنامه دهخدادم . [ دَ ] (اِ) نفس . (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث ) (لغت محلی شوشتر، خطی ) (دهار) (منتهی الارب ). نفس و هوایی که به واسطه ٔ حرکات آلات تنفس در شش داخل می شود و از
خطا رفتنلغتنامه دهخداخطا رفتن . [ خ َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) به اشتباه رفتن . بسهو رفتن : سکندر بحیوان خطا می رودمن اینجا سکندر کجا می رود. نظامی .ما چون نشانه پای بگل در بمانده ایم خص