حریشلغتنامه دهخداحریش . [ ح َ ] (اِخ ) ابن هلال قریعی . نام یکی از دوتن حریش نام که هر دو صحابی بوده اند و بقول صاحب حماسة حریش بن هلال شاعر بوده است . (قاموس الاعلام ترکی ).
حریشلغتنامه دهخداحریش . [ ح َ ] (اِخ ) ابن یزید. از جعفربن محمد روایت دارد. و فرزندش محمدبن حریش از وی روایت کند. دارقطنی پدر و فرزند را ضعیف دانسته است . (لسان المیزان ج 2 ص 18
حریشلغتنامه دهخداحریش . [ ح َ ] (اِخ ) سیستانی . یکی از سرکردگان استاذسیس است . وی هنگامی که در سال 150 هَ . ق . علیه دربار عباسی در خراسان قیام کرد حریش را بر بخشی از سپاه خویش
هریشلغتنامه دهخداهریش . [ هَِ ] (اِخ ) دهی است از بخش شوسف شهرستان بیرجند که در 24هزارگزی شمال باختری شوسف واقع و جایی است کوهستانی و معتدل و دارای 66 تن سکنه . از قنات مشروب می
حریش البحرلغتنامه دهخداحریش البحر. [ح َ شُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) کرکدن البحر. قوقی . ذوالقرن . ختو. زال . ماهی زال .
حریشیلغتنامه دهخداحریشی . [ ح ُ رَ ] (اِخ ) علی بن احمد، مکنی به ابوالحسن ، فاسی مالکی فقیه . در هنگام حج به مکه در 1145 هَ . ق . درگذشت . او راست : «شرح شفا» از قاضی عیاض . «شرح
حریش البحرلغتنامه دهخداحریش البحر. [ح َ شُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) کرکدن البحر. قوقی . ذوالقرن . ختو. زال . ماهی زال .
حریشیلغتنامه دهخداحریشی . [ ح ُ رَ ] (اِخ ) علی بن احمد، مکنی به ابوالحسن ، فاسی مالکی فقیه . در هنگام حج به مکه در 1145 هَ . ق . درگذشت . او راست : «شرح شفا» از قاضی عیاض . «شرح