حریلغتنامه دهخداحری . [ ح َ ری ی ] (ع ص ) سزاوار. (دهار). شایسته . ازدرِ. درخورِ. زیبای ِ. زیبنده ٔ. برازای ِ. برازنده ٔ. شایان ِ. بابت ِ. جدیر. حقیق . خلیق . قمین . لایق . قاب
حریلغتنامه دهخداحری . [ ح َرْ ری ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به حَرّة.- بعیرٌ حری ؛ شتر که چرا کند در زمین سنگلاخ سوخته .
حریلغتنامه دهخداحری . [ ح َرْی ْ ] (ع مص ) کاستن . کاسته شدن . (تاج المصادر بیهقی ). ناقص گردیدن : یَحْری کما یَحْری القمر.
هریفرهنگ انتشارات معین(هِ رُِ) 1 - (ق .) (عا.) چون خواهند کسی را به خواری بیرون کنند، این لفظ را بر زبان رانند. 2 - (اِصت .) آواز خنده .
هریلغتنامه دهخداهری . [ هَُرْ ری ] (اِ صوت ، ق ) تعبیر آواز پنهانی دل در حالت ترس و نگرانی . چنانکه در تداول گویند: دلم هری ریخت یا هری تو ریخت . (از یادداشتهای مؤلف ).
حریرهفرهنگ انتشارات معین(حَ رِ) [ ع . حریرة ] (اِ.) 1 - قطعه حریر. 2 - خوراکی رقیق از آرد برنج ، شکر و مغز بادام ، معمولاً برای کودکان شیرخوار و بیماران .
حریتلغتنامه دهخداحریت . [ ح ُرْ ری ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) آزادی . (دهار). آزادمردی . حَرار. حُرّی . آزاد شدن . آزادمرد شدن . (دهار). آزادگی : می بینم که کارهای زمانه میل به ا