حروملغتنامه دهخداحروم . [ ح َ ] (ع ص ، اِ) ناقه ای که سالها بار نگیرد بی آنکه ستاغ باشد. (منتهی الارب ).
هروملغتنامه دهخداهروم . [ هََ ] (اِخ ) نام شهر زنان و بعضی گویند نام شهری است که در این زمان بردع می گویندش . (برهان ) : هرومش لقب بود از آغاز کارکنون بردعش خواند آموزگار. نظامی .رج-وع به ب-ردع شود.
حریمفرهنگ فارسی معین(حَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پیرامون و گرداگرد خانه . 2 - مکانی که حمایت و دفاع از آن واجب باشد. ج . احرم . حروم .
محروملغتنامه دهخدامحروم . [ م َ ] (ع ص ) بازداشته شده از خیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بی نصیب . (ناظم الاطباء). بازداشته شده از خیر و نیکی و فایده . بی بهره . (دستورالاخوان ). || منع کرده شده . ممنوع . بی بهره گردانیده شده .نامراد و بیکام . ناکام . (ناظم الاطباء) :</spa
نامحروملغتنامه دهخدانامحروم . [ م َ ] (ص مرکب ) محروم ناشده . || در تداول ، عوام این کلمه را بجای محروم به کار برند: از دیدار شما نامحروم شدم ؛ محروم شدم .