حرمدانلغتنامه دهخداحرمدان . [ ح َ رَ ] (اِ مرکب ) دولمیان چرمی . کیسه ای که از پوست دوزند. این کلمه در برهان و غیاث و جز آن «چرمدان » ضبط شده است . رجوع به چرمدان شود : به حرامی چ
حرمدانفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهکیسهای چرمی که در آن زر و سیم ریخته و بهکمر میبستند؛ چنته؛ همیان؛ خرمدان و چرمدان.
حرمدانهلغتنامه دهخداحرمدانه . [ ح ُ ن َ ] (اِ) بضم حاء مهمله و اسکان الراء بضبط ابن البیطار. نوعی از مریافلون . رجوع به حرمانه شود.
حرمانلغتنامه دهخداحرمان . [ ح ِ ] (ع مص ) بی روزی کردن . (زوزنی ) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان عادل ). بازداشتن . منع کردن . بی بهره کردن . بی بهرگی . ناامید کردن . نومید
حرمانلغتنامه دهخداحرمان . [ ح َ رَ ] (اِخ ) تثنیه ٔ حَرَم . مکه و مدینه . حرمین . دو حرم . || دو وادی است که آب هر دو در بطن لیث در یمن ریزد. (معجم البلدان ).
حرمانلغتنامه دهخداحرمان . [ ح ِ ] (ع اِمص ) نومیدی . ناامیدی . نمیدی . حرفة. محرومی . قنوط. یأس . || بی بهرگی . حُرف . بی نصیبی : گویند آفت ملک شش چیز است اول حرمان ... (کلیله و
حرمدانهلغتنامه دهخداحرمدانه . [ ح ُ ن َ ] (اِ) بضم حاء مهمله و اسکان الراء بضبط ابن البیطار. نوعی از مریافلون . رجوع به حرمانه شود.
حرامیلغتنامه دهخداحرامی . [ ح َ می ی ] (ع ص ، اِ) دزد راه زن . دزد قاطع طریق . دزد بیابانی . راهزن . (شرفنامه ٔ منیری ). رهزن : گفت ای برادر حرم در پیش است و حرامی از پس . (گلستا
شحنهلغتنامه دهخداشحنه . [ ش ِ ن َ / ن ِ ] (اِ) مردی که او را پادشاه برای ضبط کارها و سیاست مردم در شهر نصب کند. بعرف آن را کوتوال و حاکم گویند و این لفظ به فتح غلط است . (از آنن
حرمانلغتنامه دهخداحرمان . [ ح ِ ] (ع مص ) بی روزی کردن . (زوزنی ) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان عادل ). بازداشتن . منع کردن . بی بهره کردن . بی بهرگی . ناامید کردن . نومید