حرماسلغتنامه دهخداحرماس . [ ح ِ ] (ع ص ) بلدٌ حرماس ؛ ای املس ؛ یعنی هموار و لخشان . || ارض حرماس ؛ صلبة واسعة؛ زمین سخت و فراخ . (منتهی الارب ).
هرماسلغتنامه دهخداهرماس . [ هَِ ] (ع اِ) شیر سخت خونخوار مردم . (منتهی الارب ). هرمس . (اقرب الموارد). || بچه ٔ پلنگ . (منتهی الارب ). ولدالنمر. (اقرب الموارد). رجوع به هرمس شود.
هرماسلغتنامه دهخداهرماس . [ هَُ ] (اِ) اهریمن را گویند که راه نماینده ٔ بدی هاست و شیطان را هم میگویند. (برهان ) : از ره نام همچو یکدگرندسوی بیعقل هرمس و هرماس .ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 207).
هرمیاسلغتنامه دهخداهرمیاس . [ هَِ ] (اِخ ) یکی از حکام آتارنه در میسیه که به دستور اردشیر سوم هخامنشی و به دست یکی از سرداران مقرب او به نام «من تور» دستگیر و مطیع حکومت ایران شد. (از ایران باستان پیرنیا صص 1180 - 1181).