حرقتفرهنگ مترادف و متضاد۱. سوختگی، سوز، سوزش ۲. سوختن ۳. حرارت، دما، گرمی ≠ سرما ۴. شوروشوق، عشقوعلاقه
حرقتلغتنامه دهخداحرقت . [ ح ُ ق َ ] (ع اِمص ) سوزش . سوختن : ایمن از شر نفس خود بودی در غم حرقت و عذاب جحیم . ناصرخسرو.دُرصفت از تف حرقت زرد شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 295). حرق
حرقتانلغتنامه دهخداحرقتان . [ ح ُ رَ ق َ ] (اِخ ) دو قبیله ٔ تیم و سعد پسران قیس بن ثعلبةبن حکابة از دختر نعمان .
حرمتفرهنگ نامها(تلفظ: hormat) (عربی) احترام ؛ (در قدیم) اطاعت و فروتنی در برابر اوامر الهی ، دوری از زشتیها و به جای آوردن حقوق که رعایت آنها واجب دانسته شده است .
حرقتانلغتنامه دهخداحرقتان . [ ح ُ رَ ق َ ] (اِخ ) دو قبیله ٔ تیم و سعد پسران قیس بن ثعلبةبن حکابة از دختر نعمان .
حرقةلغتنامه دهخداحرقة. [ ح َ / ح ُ ق َ ] (ع اِمص ) حُرقت . سوز. سوزش . گرمی . سوختن . ج ، حُرَق : هم شناسید و ندادش صدقه ای در دلش آمد ز حرقان حرقه ای . مولوی .تهانوی گوید: چیزی
سوزندگیلغتنامه دهخداسوزندگی . [ زَ دَ / دِ ] (حامص ) حرقت و حدت و احساس غیرطبیعی از برخورد آتش . (ناظم الاطباء). عمل و اثر هر چیز سوزان : ز سوزندگی راه بخشش گرفت . نظامی .رجوع به س
سوزشلغتنامه دهخداسوزش . [ زِ ] (اِمص ) سوختن . حرقت و التهاب . (ناظم الاطباء). احساس رنج و اذیتی که در برخورد آتش ببدن پدید می آید. (ناظم الاطباء) : اگر اندر سینه سوزش و حرارتی