حرف گیرلغتنامه دهخداحرف گیر. [ ح َ ] (نف مرکب ) عیب گیرنده . عیب گیر. خطابگیر. خطاگیرنده . (شرفنامه ٔ منیری ). خرده گیر. نقاد سخن . ناقد. نکته گیر در گفتار. عیب جوی در سخن : قلم در
حرف گیرفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهخردهگیر؛ نکتهگیر؛ عیبگیر؛ عیبجو: ◻︎ چو حرفم برآمد درست از قلم / مرا از همه حرفگیران چه غم (سعدی۱: ۴۹).
حرف گیریلغتنامه دهخداحرف گیری . [ ح َ ] (حامص مرکب ) عیب گیری . (شرفنامه ٔ منیری ). نقد. نکته گیری . خرده گیری در سخن و جز آن : گر انگشت من حرف گیری کندندانم کسی کو دبیری کند. نظامی
حرف گیریفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهعیبجویی. حرفگیری کردن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] عیبجویی کردن:◻︎ گر انگشت من حرفگیری کند / ندانم کسی کاو دبیری کند (نظامی۵: ۷۸۳).
حرف گیریلغتنامه دهخداحرف گیری . [ ح َ ] (حامص مرکب ) عیب گیری . (شرفنامه ٔ منیری ). نقد. نکته گیری . خرده گیری در سخن و جز آن : گر انگشت من حرف گیری کندندانم کسی کو دبیری کند. نظامی
حرف چینلغتنامه دهخداحرف چین . [ ح َ ] (نف مرکب ) حروفچین چاپخانه . مُرَتِّب . رجوع به حروف چین شود. || حرف گیر. (مجموعه ٔ مترادفات ص 253). سخن چین .
خرده گیرلغتنامه دهخداخرده گیر. [ خ ُ دَ/ دِ ] (نف مرکب ) کنایه از عیب جوی و نکته گیرنده . (برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ). عائب . (یادداشت بخط مؤلف ). نکته گیر. خ
دست سایلغتنامه دهخدادست سای . [ دَ ] (نف مرکب ) دست ساینده . || نکته گیر : قلم درکش به حرف دست سایم که دست حرف گیران را نسایم .نظامی .
ضظغلغتنامه دهخداضظغ. [ ض َ ظِ ] (ع اِ) صورت هشتم از صور هشتگانه ٔ حروف جمل . ضَظِغ لا، نیز گویند یعنی آنانکه همزه ، یعنی الف محرکه و الف ، یعنی همزه ٔ غیرمتحرک را دو حرف گیرند