حرف مجهورلغتنامه دهخداحرف مجهور. [ ح َ ف ِ م َ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) حرفی که هنگام تلفظ متحرک آن نفس حبس گردد، زیرا که در حروف مجهوره گوینده بر جای حرف تکیه کند و چون این اتکاء به
حرفدیکشنری عربی به فارسیکج کردن , تحريف کردن , ازشکل طبيعي انداختن , بدنمايش دادن , بدجلوه دادن , مشتبه کردن
حرفلغتنامه دهخداحرف . [ ح َ ] (ع اِ) حد. لب . کنار. کناره . لبه . کرانه . (منتهی الارب ). تیزی . (ترجمان عادل ) (منتهی الارب ). شفا. جانب . طرف . (منتهی الارب ): حرف جبل ؛ تیزی
حرفلغتنامه دهخداحرف . [ ح ُ رُ / ح ُ / ح ِ ] (ع اِ) حب الرشاد. تخم سپندان . سپندان . (منتهی الارب ). ترتیزک . تره تندک . شب خیزک . شاهی . حرف ابیض . سفیداسفند. خردل سفید. خردل
حروف مجهوره ٔ شدیدهلغتنامه دهخداحروف مجهوره ٔ شدیده . [ ح ُ ف ِ م َ رَ / رِ ی ِ ش َ دی دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به حرف مجهور و حروف قلقله شود.
حروف مجهوره ٔ رخوهلغتنامه دهخداحروف مجهوره ٔ رخوه . [ ح ُ ف ِ م َ رَ / رِ ی ِ رَخ ْ وَ / وِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به حرف مجهور شود.
مجهوراتلغتنامه دهخدامجهورات . [ م َ ] (ع ص ، اِ) نزد قاریان از جمله حروف تهجی نوزده حرف است سوای ده حروف مهموسه . (غیاث ) (آنندراج ). و رجوع به مجهورة و «حرف مجهور» در همین لغت نام
مجهورلغتنامه دهخدامجهور. [ م َ ] (ع ص ) پاک شده و صاف شده . (ناظم الاطباء). || آشکار. آشکار شده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پیدا.- حروف مجهور ؛ رجوع به «حرف مجهور» و «مجهورة»