حرف ردفلغتنامه دهخداحرف ردف .[ ح َ ف ِ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) از حروف قافیه است . شمس قیس گوید: هر الف و واو و یاء که ماقبل رَوی ّ باشد آنرا ردف خوانند و آن قافیت را مُرْدَف
حاف و رافلغتنامه دهخداحاف و راف . [ حاف ْ ف ُ راف ف ] (ع اِ مرکب ، از اتباع ) پرستار. دلسوز. حامی . خادم و امثال آن : ما له حاف و لا راف ؛ کس ندارد. بی کس است .
حرفدیکشنری عربی به فارسیکج کردن , تحريف کردن , ازشکل طبيعي انداختن , بدنمايش دادن , بدجلوه دادن , مشتبه کردن
حرفلغتنامه دهخداحرف . [ ح َ ] (ع اِ) حد. لب . کنار. کناره . لبه . کرانه . (منتهی الارب ). تیزی . (ترجمان عادل ) (منتهی الارب ). شفا. جانب . طرف . (منتهی الارب ): حرف جبل ؛ تیزی
حرف قیدلغتنامه دهخداحرف قید. [ ح َ ف ِ ق َ / ق ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) یکی از حروف قافیه است . شمس قیس گوید: هر حرف ساکن (غیر حرف مد و لین ) که ماقبل رَوی ّ باشد آنرا حرف قید
حروف قافیتلغتنامه دهخداحروف قافیت . [ ح ُ ف ِ قا ی َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حرفهائی که ممکن است در کلمه ٔ قافیه ٔ شعر فارسی واقع شوند. و آنها نه حرفند و هریک را نامی است بدین ترتی
شعرلغتنامه دهخداشعر.[ ش ِ ] (ع اِ) علم . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دانش . فقه . فهم . درک . ادراک . وقوف . (یادداشت مؤلف ). دانایی . (نصاب الصبیان ). || چکامه و چامه و
ردفلغتنامه دهخداردف . [ رِ ] (ع اِ) نشیننده ٔ سپس سوار. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد). || هرچه در پس چیزی لازم باشد. (آنندراج ) (ناظ
مردفلغتنامه دهخدامردف . [ م ُ دَ ] (ع ص ) ردف دار.- قافیه ٔ مردف ؛ آن قافیه که دارای حروف ردف باشد و ردف عبارت است از الف یا واو یا یائی که پیش از حرف روی آید، مثلاً مار، بار؛