حرف استخوان دارلغتنامه دهخداحرف استخوان دار. [ ح َ ف ِ اُ ت ُ خوا / خا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حرف معنی دار. پرمغز. (مجموعه ٔ مترادفات ص 210).
حروف چشمه دارلغتنامه دهخداحروف چشمه دار. [ ح ُ ف ِ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حروف صاحب دایره ، که در کتابت دائره داشته باشد، چون جیم و حاء و خاء و سین و شین و صاد و ض
حرفدیکشنری عربی به فارسیکج کردن , تحريف کردن , ازشکل طبيعي انداختن , بدنمايش دادن , بدجلوه دادن , مشتبه کردن
ثلغتنامه دهخداث . (ع حرف ) حرف چهارم است از حروف هجای عرب و حرف پنجم از هجای فارسی و صوت آن سین است آنگاه که زبان در میان دندانها درآرند. یا اصوت ثتای یونانی میان حرف ت و ج و
هالغتنامه دهخداها. (اِ) نام حرف هَ : آتش افتاد روی چادر دو تا گل مثل چشم «ها» سوخت . الهی چشمهاشان را مرده شور درآرد... (چرند و پرند تألیف دهخدا از روزنامه ٔ ایران کنونی ). |
ذلغتنامه دهخداذ. (حرف ) حرف نهم است از حروف الفبای عرب و یازدهم از الفبای فارسی و بیست و پنجم از حروف ابجد و در حساب جمّل آن را به هفتصد دارند. و نام آن ذال است و گاه برای اس
چونلغتنامه دهخداچون . (حرف اضافه ) در پهلوی چیگون مرکب ازچی (چه ) و گون و گونه که بمعنی قسم و رنگ است و مخفف آن چو میباشد. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). برای تشبیه آید و بمعنی ما
یلغتنامه دهخدای . [ ی ِ ] (حرف ) برای ظهور کسره ٔ اضافه به آخر کلماتی که تحریک آنها متعذر است ملحق شود و آن از یأآت مجهول است . این یاء را در کلمات مختوم به الف و واو بی آنک