رأس الحرفلغتنامه دهخدارأس الحرف . [ رَءْ سُل ْ ح َ ] (اِخ ) دیهی است ییلاقی در لبنان واقع در عبدا. (از اعلام المنجد).
صرفلغتنامه دهخداصرف . [ ص َ ] (ع اِ) (علم ...) آن را علم تصریف نیز گویند. در نفائس الفنون آرد: تصریف عبارت از معرفت اصولی است که در آن کمیت ابنیه ٔ کلمات عرب و کیفیت اوزان و تغ
استعارةلغتنامه دهخدااستعارة. [ اِ ت ِ رَ ] (ع مص ) استعارت . بعاریت خواستن چیزی را. (منتهی الارب ). عاریت خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). || تنها شدن . انفراد. یقال : استعور؛ اذا ان
ظرفلغتنامه دهخداظرف . [ ظَ ] (ع اِ) جای چیزی . آنچه در آن چیزی نهند. آوند. باردان . (مهذب الاسماء). حیّز. خنور. اِناء. وِعاء. ج ، ظروف : در وقت گویائی من به این سوگند یا ملک من
لیثلغتنامه دهخدالیث . [ ل َ ] (اِخ ) ابن مظفربن نصربن سیار. صاحب خلیل و مؤلف کتاب العین و آنگاه که لغویین لیث مطلق گویند مراد همین کس است ، چنانکه جوالیقی در المعرب و جز آن .