حرشلغتنامه دهخداحرش . [ ] (اِخ ) این صورت در مجمل التواریخ و القصص چ تهران ص 479 آمده است و دانسته نیست کجاست و آنرا با ظفار و عمان و حضرموت و عدن و صنعا می آورد. بعید نیست که
حرشلغتنامه دهخداحرش . [ ح َ ] (ع اِ) نشان . || جماعت . ج ،حراش . (منتهی الارب ). || (ص ) زبر. درشت .
حرشلغتنامه دهخداحرش . [ ح َ ] (ع مص ) شکار سوسمار. (منتهی الارب ). حرش ضَب ّ؛ صید کردن سوسمار. (تاج المصادر). || خراشیدن . (تاج المصادر) (منتهی الارب ). || حرش جاریة؛ آرامش با
حرشلغتنامه دهخداحرش . [ ح َ رَ ] (ع اِمص ) درشتی . (منتهی الارب ). زبری . خشونت . مقابل ملاست . (منتهی الارب ).
حرشلغتنامه دهخداحرش . [ ح َ رِ ] (ع ص ) آنکه چشمش خواب نزند. یا کسی که به خواب نرود از گرسنگی . (منتهی الارب ). کسی که شب به خواب نرود از گرسنگی و جز آن .
حرشونلغتنامه دهخداحرشون . [ ح َ رَ ] (ع اِ) نوعی از خار خرد و سخت که به پشم گوسفند آویزد. ج ، حراشین . (منتهی الارب ).
حرشالغتنامه دهخداحرشا. [ ](اِخ ) یکی از اجداد کسانی که به بابل مراجعت نمودند. (عزرا 2:52 نحمیا 7:54) (قاموس کتاب مقدس ص 315).
حرشالغتنامه دهخداحرشا. [ ح َ ] (ع اِ) حَرثا (با ثاء مثلثة). حَرشاء. حرشانه . خردل بری . قجی . نباتیست همچون سپندان . (مهذب الاسماء). خردل البر. حریشه . ظفرقطورا. نبات شعری ینبت
phantasmدیکشنری انگلیسی به فارسیفانتزی، روح، تصویر ذهنی، حاصل خیال و وهم، تصور خام، شبح، ظاهر فریبنده
حرشونلغتنامه دهخداحرشون . [ ح َ رَ ] (ع اِ) نوعی از خار خرد و سخت که به پشم گوسفند آویزد. ج ، حراشین . (منتهی الارب ).
حرشالغتنامه دهخداحرشا. [ ](اِخ ) یکی از اجداد کسانی که به بابل مراجعت نمودند. (عزرا 2:52 نحمیا 7:54) (قاموس کتاب مقدس ص 315).