حرسلغتنامه دهخداحرس . [ ح َ رَ ] (اِخ ) نام قریه ای است در جانب شرقی مصر. (سمعانی ). و بعضی گفته اند نام محله ای است به مصر. (معجم البلدان ).
حرسلغتنامه دهخداحرس . [ ح َ ] (ع اِ) روزگار. دهر. (منتهی الارب ). زمانه . زمانه ٔ دراز. ج ، اَحْرُس . اَحراس . (مهذب الاسماء) : هر دو را ضم کن و خطی بفرست تا برآسایم از گرانی ح
حرثفرهنگ مترادف و متضاد۱. حراثت، زراعت، زرع، شیارزنی، کاشت، کشاورزی، کشت ۲. بزرگری کردن، زراعت کردن ۳. خیش زدن، شخم کردن ≠ حصاد، درو، کشتکاری ۴. مزرعه، کشت
حرصفرهنگ مترادف و متضاد۱. آز، آزمندی، شره، طمع، طمعکاری، ولع ≠ قناعت ۲. افزونخواهی، زیادهطلبی، زیادتطلبی ۳. جوش، خودخوری ≠ قناعت ۴. میل شدید ۵. عصبانیت، غصب، خشم
حرس اﷲ دولتهلغتنامه دهخداحرس اﷲ دولته . [ ح َ رَسَل ْ لا هَُ دَ ل َ ت َه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) خدا دولتش را حفظ کناد. دعائی است که پس از ذکر نام پادشاهان و امراء بزرگ می نوشتند
حرسیلغتنامه دهخداحرسی . [ ح َ رَ ] (اِخ ) قضاعی . ابویحیی بن زکریابن یحیی بن صالح حرسی کاتب عبدالرحمان عمری . ازمفضل و ابن وهب روایت دارد. و در 242 هَ . ق . درگذشت و او پدر ابوب
حرسیلغتنامه دهخداحرسی . [ ح َ رَ ] (اِخ ) احمدبن ابی یحیی بن زکریا قضاعی . محدث است و در 254 هَ . ق . درگذشت . (معجم البلدان ).
حرسیلغتنامه دهخداحرسی . [ ح َ رَ ] (اِخ ) احمدبن رزق اﷲبن ابی جراح حرسی . از یونس بن عبدالاعلی روایت دارد و در 246 هَ . ق . درگذشت . (معجم البلدان ).
حرس اﷲ دولتهلغتنامه دهخداحرس اﷲ دولته . [ ح َ رَسَل ْ لا هَُ دَ ل َ ت َه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) خدا دولتش را حفظ کناد. دعائی است که پس از ذکر نام پادشاهان و امراء بزرگ می نوشتند
حرسانلغتنامه دهخداحرسان . [ ح ُ ] (اِخ ) تثنیه ٔ حُرس و آن دو کوه است به بلاد بنی عامربن صعصعة. (منتهی الارب ).
حرسیلغتنامه دهخداحرسی . [ ح َ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به حرس قریه ای به مشرق مصر. (سمعانی ) (معجم البلدان ).
حرسیلغتنامه دهخداحرسی . [ ح َ رَ سی ی ] (ع اِ) نگاهبان درگاه سلطان . یک تن از حرس . یک تن از نگاهبانان درگاه سلطان . ج ، حرس .
حرسیلغتنامه دهخداحرسی . [ ح َ رَ ] (اِخ ) قضاعی . ابویحیی بن زکریابن یحیی بن صالح حرسی کاتب عبدالرحمان عمری . ازمفضل و ابن وهب روایت دارد. و در 242 هَ . ق . درگذشت و او پدر ابوب