حرامیلغتنامه دهخداحرامی . [ ح َ ] (اِخ ) قاسم بن علی بن محمدبن عثمان حریری . صاحب مقامات است و از اهل میشان بصره است .
حرامیانلغتنامه دهخداحرامیان . [ ح َ ] (اِ) ج ِ حرامی . دزدان ره زن : سالی از بلخ با شامیانم سفر بود و راه از حرامیان پرخطر. (گلستان ).
حرامیةلغتنامه دهخداحرامیة.[ ح َ می ی َ ] (اِخ ) آبی ازآن بنی زنباع از بنی عمروبن کلاب است که تا نزدیک نسیر میرسد. (معجم البلدان ).
حرامیةلغتنامه دهخداحرامیة. [ ح َ می ی َ ] (اِخ ) محله ای به کوفه که بنوحرام کرده اند. (منتهی الارب ).
نمک حرامیلغتنامه دهخدانمک حرامی . [ ن َ م َ ح َ ] (حامص مرکب ) نمک به حرامی . نمک حرام بودن . حق ناشناسی . ناسپاسی . کفران نعمت .
حرامیانلغتنامه دهخداحرامیان . [ ح َ ] (اِ) ج ِ حرامی . دزدان ره زن : سالی از بلخ با شامیانم سفر بود و راه از حرامیان پرخطر. (گلستان ).
حرامیةلغتنامه دهخداحرامیة.[ ح َ می ی َ ] (اِخ ) آبی ازآن بنی زنباع از بنی عمروبن کلاب است که تا نزدیک نسیر میرسد. (معجم البلدان ).