حذولغتنامه دهخداحذو. [ ح َذْوْ ] (ع اِ) برابر. حِذة. حذوة: داره حذو داری . (منتهی الارب )؛ خانه ٔ او روبرو (مقابل ، برابر) خانه ٔ من است . || (اصطلاح عروض ) حرکت قبل ازرَوی ّ.
حذولغتنامه دهخداحذو. [ ح َذْوْ ] (ع مص ) حِذاء. برابر کسی نشستن . (تاج المصادر بیهقی ). برابر چیزی بودن . برابر چیزی نشستن . مقابل شدن . در برابر نشستن . (منتهی الارب ). || در
حذوفرهنگ انتشارات معین(حَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - برابر کردن . 2 - پیروی ، تتبع کردن (شاعر یا نویسنده ای را).
حذوفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهدر قافیه، حرکت ماقبل ردف و قید، مانند حرکت «د» و «پ» در این شعر: ای به همت بر آفتابت دست / آسمان با علوّ قدر تو پست (انوری: ۵۴۹).
حزولغتنامه دهخداحزو. [ ح َ زْ وْ] (ع مص ) فالگوئی کردن . (منتهی الارب ). از غیب خبر دادن . (منتهی الارب ). فال گرفتن به مرغ . فال گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). || تقدیر کردن .
حضولغتنامه دهخداحضو. [ ح َض ْوْ ] (ع مص ) آتش افروختن . (تاج المصادر بیهقی ). افروختن آتش . (مهذب الاسماء). واشورانیدن آتش . (دهار). آتش فاشورانیدن . (زوزنی ). کاویدن و زیر ورو
حظولغتنامه دهخداحظو. [ ح َظْوْ ] (ع مص ) آهسته خرامیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ) بهره . (منتهی الارب ).
هذولغتنامه دهخداهذو. [ هََ ذْوْ ] (ع مص ) جنبانیدن شمشیر را. (منتهی الارب ). || بیهوده گفتن در کلام . (منتهی الارب )(تاج المصادر بیهقی ). هذی . رجوع به هذی شود. || بریدن . (تاج
حذورلغتنامه دهخداحذور. [ ح َ ] (ع ص ) سخت پرهیزنده . بسیار حذرکننده . عظیم پرهیزنده . نهایت آژیر.ترسنده . (دهار). ترسناک . (غیاث ). حذیر : بودم حذور همچو غرابی برای آنک همچون غر
حذوقلغتنامه دهخداحذوق . [ ح ُ ] (ع مص ) زیرک سار شدن . (دهار). زیرک سار شدن در کاری . (دستور اللغه ٔ ادیب نطنزی ). || سخت ترش شدن . (تاج المصادر بیهقی ). حذوق خَل ّ، حذق خل ؛ سخ
حذوةلغتنامه دهخداحذوة. [ ح َذْ / ح ِذْ / ح ُذْ وَ ] (ع اِ) چرم پاره ای که وقت چرم بریدن کفشگران برآید و پیش آنها جمع گردد. (منتهی الارب ).
حذوةلغتنامه دهخداحذوة. [ ح ِذْ وَ ] (ع اِ) حذیا. عطیة. بخشش . || پاره ٔ گوشت . || مقابل . برابر. (منتهی الارب ). حذاء. حذو. حذة. حُذوة.
حذوةلغتنامه دهخداحذوة. [ ح ِذْ وَ ] (ع اِ) حذیا. عطیة. بخشش . || پاره ٔ گوشت . || مقابل . برابر. (منتهی الارب ). حذاء. حذو. حذة. حُذوة.
حذوةلغتنامه دهخداحذوة. [ ح ُذْ وَ ] (ع اِ) پاره ٔ گوشت . حذیة. || مقابل . برابر. (منتهی الارب ). حذاء. حِذوة. حذو. حذة.
حذورلغتنامه دهخداحذور. [ ح َ ] (ع ص ) سخت پرهیزنده . بسیار حذرکننده . عظیم پرهیزنده . نهایت آژیر.ترسنده . (دهار). ترسناک . (غیاث ). حذیر : بودم حذور همچو غرابی برای آنک همچون غر
حذوقلغتنامه دهخداحذوق . [ ح ُ ] (ع مص ) زیرک سار شدن . (دهار). زیرک سار شدن در کاری . (دستور اللغه ٔ ادیب نطنزی ). || سخت ترش شدن . (تاج المصادر بیهقی ). حذوق خَل ّ، حذق خل ؛ سخ