حذلملغتنامه دهخداحذلم .[ ح َ ل َ ] (اِخ ) الاسدی . ابن فقعس بن طریف اسدی عدنانی . جدی جاهلی است . و گویند از پرگوئی بدین لقب خوانده شد. (اعلام زرکلی ص 214 از نهایةالارب نویری ص
حذلمةلغتنامه دهخداحذلمة. [ ح َ ل َ م َ ] (ع مص ) شتافتن . (از منتهی الارب ).اسراع . || چون غلطانی رفتن . || حذلمه ٔ فرس ؛ نیکو کردن اسب را. || تراشیدن ، چنانکه چوب را. || پر کردن
حلمةدیکشنری عربی به فارسینوک پستان , نوک غده , پستانک مخصوص شيربچه , ازنوک پستان خوردن , ممه , شبيه نوک پستان , پستانک
حُلُمَفرهنگ واژگان قرآنحِلمها (کنایه از رسیدن به بلوغ ،جمع حِلم به معنی حوصله که ضبط نفس و کنترل طبع است از اينکه دچار هيجان غضب شود )
حذلمةلغتنامه دهخداحذلمة. [ ح َ ل َ م َ ] (ع مص ) شتافتن . (از منتهی الارب ).اسراع . || چون غلطانی رفتن . || حذلمه ٔ فرس ؛ نیکو کردن اسب را. || تراشیدن ، چنانکه چوب را. || پر کردن
نظارلغتنامه دهخدانظار. [ ن َظْ ظا ] (اِخ ) ابن هشام [ یا هاشم ]بن حارث الحذلمی الفقعسی ، از قبیله ٔ بنی اسدبن خزیمة و شاعر اسلامی است ، او راست :یقولون هذی ام عمرو قریبةدنت بک ا
دغهلغتنامه دهخدادغه . [ دِ غ َ ] (ص ) زنی یا مردی کوتاه و فربه . آدمی سخت فربه و دموی . سخت فربه متمایل به کوتاهی و سرخی . سخت فربه با گوشتی پیچیده و سخت و خونی بسیار. بسیار فر
لعینلغتنامه دهخدالعین . [ ل َ ] (اِخ ) منقری ابواکیدر منازل بن زمعة. شاعری است . (منتهی الارب ). رجوع به ابواکیدر شود. این دو بیت او راست درباره ٔ آل اُهتم :و کیف تسامون الکرام