حدولغتنامه دهخداحدو. [ ح َدْوْ ] (ع مص ) راندن . (دهار). حداء. زجر کردن و راندن شتران را به سرود و آواز. (منتهی الارب ). حدی خواندن . براندن شتران با آواز حدی . راندن شتر به نغ
هدولغتنامه دهخداهدو. [ هََ دُوو ] (ع ص ) راهنما. (منتهی الارب ). هادی . (اقرب الموارد). رجوع به هدایت و هادی شود.
حدوفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. آواز خواندن ساربان برای شتران که تند بروند.۲. راندن شتر با خواندن سرود و آواز.
حد و حسابلغتنامه دهخداحد و حساب . [ ح َدْ دُ ح ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) حد و اندازه . حد و مرز. حد و مر. حد و حصر. رجوع به حد به معنی اندازه شود.
حد و حصرلغتنامه دهخداحد و حصر. [ ح َدْ دُ ح َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) حد و مر. حد و حساب . رجوع به حد بمعنی اندازه شود : فرمانبرش بدند همه سیدان عصرافزون بدی جلالت قدرش ز حد و حصر