حدیرلغتنامه دهخداحدیر. [ ح ُ دَ ] (اِخ ) اسلمی یا سلمی ، ابوفوزة یا ابوفروة. ابن حبان او را در تابعین آورده است . (الاصابة ج 1 ص 331 قسم اول ). در بعضی از تواریخ او را به «صاحب الفرس المجروح و الرمح الثقیل » توصیف کرده اند. (
حدیرلغتنامه دهخداحدیر. [ ح ُ دَ ] (اِخ ) پدر عروةبن ادیه است . و ادیه مادر وی بود. او از بنی ربیعةبن حنظله بود که زیادبن ابیه او را در ایام معاویه بکشت . (کامل مبرد چ لایبزیک ص 538، 539، 592،
حدیرلغتنامه دهخداحدیر. [ ح ُ دَ ] (اِخ ) لیث بن ابی سلیم ، مکنی به ابوالقاسم . روایتی درباره ٔ بول جاریة از وی آورده است . (لسان المیزان ج 2 ص 181).
حدیرلغتنامه دهخداحدیر. [ ح ُ دَ ] (اِخ ) یکی از لشکریان پیغمبر بود. (الاصابة ج 1 ص 331 قسم اول ). از نافع ازابن عمر روایت است که پیغمبر (ص ) لشکری فرستاد، و در آن لشکر مردی بود که او را حدیر میگفتند و این سال آنان را از کمی ط
سردرِ بارگُنجcontainer door header, header bar, container headerواژههای مصوب فرهنگستانقاب بالایی چارچوب درِ بارگُنج
چندراهۀ لولهای دودexhaust headerواژههای مصوب فرهنگستانچندراهۀ دودی که لولههای خروجی از دریچههای دود سیلندرها یکبهیک به آن وصل میشوند و لولۀ اگزوز به آن متصل است
سرایند بستکpacket headerواژههای مصوب فرهنگستاندر شبکههای دادهای، مانند اینترنت، بخش آغازین یک بستک که جریانهای دادهای دارای مبدأها و مقصدهای مختلف را تشخیص میدهد و مسیردهی را ممکن میکند
رباط حدیرهلغتنامه دهخدارباط حدیره . [ رُ ح َ رِ] (اِخ ) دهی است از بخش فریمان شهرستان مشهد دارای 217 تن جمعیت . آب آن از قنات و محصول عمده ٔ آن غلات وچغندرقند میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
ابوالمغیرةلغتنامه دهخداابوالمغیرة. [ اَ بُل ْ م ُ رَ ] (اِخ ) یا ابوعبدالرحمن . رجوع به زیادبن حدیر الأسدی شود.
تحدیرلغتنامه دهخداتحدیر. [ ت َ ] (ع مص ) آماس کردن اندام از زخم چوب . || به شتاب بانگ نماز گفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). به شتاب قرائت کردن . (قطر المحیط). || به شتاب راه رفتن . (قطر المحیط).