حدیدلغتنامه دهخداحدید. [ ح َ ] (اِخ ) (جبل الَ ...) در دریای هند است ، و از آن کوه ، آهنی سرخ به حصول پیوندد که چون زخمی از آن بر کسی زنند، ازموضع جراحت خون ترشح ننماید، اما کسا
حدیدلغتنامه دهخداحدید. [ ح َ ] (اِخ ) ابن حکیم ازدی . از ابوجعفر باقر و صادق روایت دارد. اوبرادر مرزام است و دارقطنی در «مؤتلف و مختلف » هر دو را یاد کرده گوید: از شیوخ شیعه بو
حدیدلغتنامه دهخداحدید. [ ح َ ] (اِخ ) نام سوره ٔ پنجاه وهفتم قرآن و مدنی است ، دارای بیست ونه آیه و آغاز میشود به : سبح ﷲِ ما فی السموات و الأرض ... پس از واقعه و پیش از مجادلة
حدیدلغتنامه دهخداحدید. [ ح َ ] (ع ص ) تیز. (دهار) (ادیب نطنزی ) (نصاب ). چیزی که آن را تیز کرده باشند. (غیاث ). تند. بُرنده . نوک تیز. لب تیز. ذرب . ذربة. نافذ. لب تیز. (ادیب نط
هدیدلغتنامه دهخداهدید. [ هََ ] (ع ص ) مرد دراز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) بانگ . (منتهی الارب ). دوی الهاد و دوی الصوت . (اقرب الموارد). فدید. رجوع به فدید شود. ||
حدید صینیلغتنامه دهخداحدید صینی . [ ح َ دی دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خماهان . خماهن . الحدید الصینی ما احب التختم به . (مجمعالبحرین ).
حدید صینیلغتنامه دهخداحدید صینی . [ ح َ دی دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خماهان . خماهن . الحدید الصینی ما احب التختم به . (مجمعالبحرین ).
حدیدةلغتنامه دهخداحدیدة. [ ح َ دَ ] (ع ص ، اِ) تأنیث حدید. تند. تیز. و آن اخص است از حدید. || کارد تیز. شمشیر تیز. || ذکیه . تند. تیز: رائحة حدیدة؛ بوئی تند. بوئی تیز. رائحة ذکی
حدیدیلغتنامه دهخداحدیدی . [ ح َ ] (اِخ ) احمدبن احمدبن علی حدیدی شهاب الدین . متوفی 868 هَ . ق . او راست : شرح مقدمه ٔ آجرومیه در نحو. النصیحة الرابحة لذوی العقول الراجحة. (هدیة
حدیدیلغتنامه دهخداحدیدی . [ ح َ] (ع اِ) کبیکج . سوسک . سوشک . کف الضبع (السبع). و بیونانی بطراخیون و سالتین (شالبین ) اغریون و بترکی ماستواچیچگی . رجوع به ابن بیطار و ترجمه ٔ لکل