حدیجلغتنامه دهخداحدیج . [ ح ُ دَ ] (اِخ ) ابن ابی عمرو مصری . از مستوردبن شداد، حدیثی منکر نقل کند. ابن یونس در تاریخ مصر او را یاد کرده گوید ندانستم آن را از کجا آورده . یزیدبن
حدیجلغتنامه دهخداحدیج . [ ح ُ دَ ] (اِخ ) ابن معاویه . از یحیی حمانی روایت دارد. ابن حزم او را مجهول داند. (لسان المیزان ج 2 ص 181). ابن عبدربه مردی بنام حدیج را خادم معاویةبن ا
حدیجاءلغتنامه دهخداحدیجاء. [ ح ُ دَ ] (اِخ ) قریه ای است به شام که عدی بن رقاع ، خمر مقدیه را بدانجا منسوب داشته است . (معجم البلدان ).
حدیثفرهنگ نامها(تلفظ: hadis) (عربی) سخنی که از پیامبر اسلام (ص) یا بزرگان دین نقل کنند ، روایت ، سخن ، گفته ؛ (در قدیم) داستان ، جدید ، تازه ، نو ؛ (در قدیم) (به مجاز) عشق ، س
حدیجاءلغتنامه دهخداحدیجاء. [ ح ُ دَ ] (اِخ ) قریه ای است به شام که عدی بن رقاع ، خمر مقدیه را بدانجا منسوب داشته است . (معجم البلدان ).