حدیلغتنامه دهخداحدی . [ ح َ دا ](ع ق ) هرگز. هگرز. هیچوقت . هیچگاه . ابداً. همیشه : لاافعله حدی الدهر (منتهی الارب )؛ ای ابداً.
حدیلغتنامه دهخداحدی . [ ح ُ دا ] (ع اِ) سرودی که شتربانان عرب سرایند شتران را تا تیز روند : نبینی شتر بر حدای عرب که چونش برقص اندر آرد طرب . سعدی (بوستان ).منزل سلمی که بادش هردم از ما صد سلام پر حدای ساربانان بینی و بانگ جرس
حذیلغتنامه دهخداحذی . [ ح َذْی ْ ] (ع مص ) گزیدن شیر تیز و جز آن زبان را. || بسیار درانیدن ، چنانکه پوست را. || حذی به سکین ؛ بریدن به کارد. || حذی به لسان ؛ غیبت کردن کسی را. (از منتهی الارب ). || حذی لسان ؛ زبانگز شدن . گزیدن زبان .
حذیلغتنامه دهخداحذی . [ ح َ ذا ] (ع مص ) مبتلا به درد شکم شدن از انقطاع سلا در شکم : حذیت الشاة. (منتهی الارب ).
حضیلغتنامه دهخداحضی ٔ. [ ح َ ] (ع ص ) بر وزن امیر. سخت سپید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || سپیدی سپید. (منتهی الارب ). زال .
حضیلغتنامه دهخداحضی ٔ. [ ح َض ْءْ ] (ع مص ) افروختن آتش را یا گشادن راه آتش را تا زبانه زند. || افروخته گردیدن آتش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و این فعل لازم و متعدی استعمال شود. (اقرب الموارد).
حدیثلغتنامه دهخداحدیث . [ ح َ ] (ع ص ، اِ) نو. جدید. تازه . مقابل قدیم : ابواب خزائن قدیم و حدیث فرمود تا گشاده کردند. (جهانگشای جوینی ). || چیز نو. چیزی نو. || سخن نو.(دهار). || مرد اندک سال . جوان . || مسئله . امر. کار. شغل . باره . مطلب . قضیه . وقعه . واقعه . حادثه
حدیثلغتنامه دهخداحدیث . [ ح ِدْ دی ] (ع ص ) پرسخن . بسیارسخن . (منتهی الارب ). بسیارحدیث . || خوش سخن . (منتهی الارب ).
حدیثلغتنامه دهخداحدیث . [ ح ُ دَ ] (اِخ ) نام مادر امام ابومحمد حسن بن الهادی است . و او ام ولد بود.
حدیالغتنامه دهخداحدیا. [ ح ُ دَی ْ یا ] (ع اِمص ) منازعت . مبارات . || (اِ) یکی از مردم و گویند: انا حدیاک ، ابرز لی وحدک . (منتهی الارب ).
حدیباءلغتنامه دهخداحدیباء. [ ح ُ دَ ] (اِخ ) آبی است بنوجذیمةبن مالک بن نصربن قُعین بن حارث ... را بالای غدیر صلب که کوهی است . (معجم البلدان ).
توزیع مجانبیasymptotic distributionواژههای مصوب فرهنگستانصورت حدی (limit) توزیع احتمال وابسته به یک پارامتر، هنگامی که آن پارامتر بهحدی، معمولاً بینهایت، بگراید
حدیث نفسلغتنامه دهخداحدیث نفس . [ ح َ ث ِ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) با خویشتن گفتن . سخن با خویش گفتن . به خود گفتن . تزکین .
حدیثلغتنامه دهخداحدیث . [ ح َ ] (ع ص ، اِ) نو. جدید. تازه . مقابل قدیم : ابواب خزائن قدیم و حدیث فرمود تا گشاده کردند. (جهانگشای جوینی ). || چیز نو. چیزی نو. || سخن نو.(دهار). || مرد اندک سال . جوان . || مسئله . امر. کار. شغل . باره . مطلب . قضیه . وقعه . واقعه . حادثه
حدیثلغتنامه دهخداحدیث . [ ح ِدْ دی ] (ع ص ) پرسخن . بسیارسخن . (منتهی الارب ). بسیارحدیث . || خوش سخن . (منتهی الارب ).
حدیثلغتنامه دهخداحدیث . [ ح ُ دَ ] (اِخ ) نام مادر امام ابومحمد حسن بن الهادی است . و او ام ولد بود.
حدیث منکرلغتنامه دهخداحدیث منکر. [ ح َ ث ِ م ُ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی از دوازده قسم حدیث ضعیف . رجوع به حدیث شود.
علی واحدیلغتنامه دهخداعلی واحدی . [ ع َ ی ِ ح ِ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمدبن علی واحدی نیشابوری شافعی . مکنی به ابوالحسن . رجوع به ابوالحسن و علی (ابن احمد...) شود.
متحدیلغتنامه دهخدامتحدی . [ م ُ ت َ ح َدْ دی ] (ع ص ) برابری کننده در کاری . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). معتدل و میانه رو. (از فرهنگ جانسون ). || پارسا و پرهیزگار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تحدی شود.
احدیلغتنامه دهخدااحدی . [ اَ ح َ ] (ص نسبی ، اِ) منصب داری باشد از انواع منصبداران هند و آن از عهد اکبرشاه معمول گردید. (چراغ هدایت ). و در بهار عجم آمده که جماعت احدیان تنها منصب ذات دارند و سوار و پیاده متعینه ٔ سرکار با خود ندارند - انتهی . و گویند که احدی از طرف پادشاه برای اجرای حکمی بر