حدقلغتنامه دهخداحدق . [ ح َ ] (اِخ ) جایگاهی ازاقامتگاه های آل اجود از بطن غزیه است . (صبح الاعشی ج 1ص 324). در معجم البلدان متعرض این ماده نشده است .
حدقلغتنامه دهخداحدق . [ ح َ ] (ع مص ) نظر به چیزی کردن . نگریستن به چیزی . (از منتهی الارب ). || رسیدن چیزی به چشم کسی . || وا کردن مرده چشم را. || گِرد فروگرفتن . گِرد درآمدن
حدقلغتنامه دهخداحدق . [ ح َ دَ ] (ع اِ) بادنجان . (منتهی الارب ). بادنجان . باتنگان . (مهذب الاسماء). و بعضی گویند نوعی از بادنجان است . و بعضی گویند بادنجان بری است که عرصم و
هدغلغتنامه دهخداهدغ . [ هََ ] (ع مص ) شکستن چیزی را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || کفانیدن . (منتهی الارب ).
حدقةلغتنامه دهخداحدقة. [ ح َ دَ ق َ ] (ع اِ) سیاهی چشم . (دستور اللغة) (دهار). سواد عین . سیاهه ٔ چشم . (ربنجنی ). حندر : از سر ضجرت و ملالت انگشت فروکرد و حدقه ٔ خویش بیرون کرد
حدقتینلغتنامه دهخداحدقتین . [ ح َ دَ ق َ ت َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ حَدَقة در حالت نصبی و جری . رجوع به حدقة شود.
حدقللغتنامه دهخداحدقل . [ ح ِدْ دَ / دِ ق َ / ق ِ ] (اِخ ) در سِفْرِ پیدایش (2: 14) نام دجله میباشد. دانیال (10:4) که فیمابین آشور و الجزیره واقع و منبعهای غربش در آسیای صغیر در