حدس زدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. پنداشتن، بهقرائن در یافتن، در یافتن، گمان بردن، احتمالدادن، ظن بردن ۲. برآورد کردن، تخمین زدن، گمانه زدن
حدس زدندیکشنری فارسی به انگلیسیconjecture, divine, estimate, judge, expect, gauge, guess, imagine, reckon, suppose, surmise, suspect
حد زدنلغتنامه دهخداحد زدن . [ ح َ زَ دَ ] (مص مرکب ) اجرا کردن حد شرعی . رجوع به حد (اصطلاح فقه ) شود.
حدسدیکشنری عربی به فارسیدرک مستقيم , انتقال , کشف , دريافت ناگهاني , فراست , بصيرت , بينش , شهود , اشراق