حدددیکشنری عربی به فارسینوشتن در دور , محدود ومشخص کردن , محدود کردن , منحصرکردن به , تعيين کردن , معين کردن , معلوم کردن , جنبه خاصي قاءل شدن براي , مشخص کردن , ذکرکردن , مخصوصا نام ب
حددلغتنامه دهخداحدد. [ ] (اِخ ) (به معنی حدت ) یکی از اولاد اسماعیل میباشد (اول تواریخ ایام 1:30) که در سِفْرِ پیدایش (25:15) حدار خوانده شده است . (قاموس کتاب مقدس ).
حددلغتنامه دهخداحدد. [ ح َ دَ ] (اِخ ) کوهی است مشرف بر تیماء. ابن السکیت گوید: حدد سرزمین کلب و آنرا از قول کلبی در شرح شعر نابغه یافته است . (معجم البلدان ).
حددلغتنامه دهخداحدد. [ ح َ دَ ] (ع مص ) خشم گرفتن بر... (از منتهی الارب ). || منع. (معجم البلدان ). بازداشت : دونه حدد؛ ای منع. || (ص ) دعوة حدد؛ ای باطلة. || امر حدد؛ ای منیعٌ
حادث عرضيدیکشنری عربی به فارسیحادثه , سانحه , واقعه ناگوار , مصيبت ناگهاني , تصادف اتومبيل , علا مت بد مرض , صفت عرضي() , شيي ء , علا مت سلا ح , صرف , عارضه صرفي , اتفاقي , تصادفي , ضمني , ع
حادثةدیکشنری عربی به فارسیحادثه ضمني , حادثه معترضه , داستان فرعي , فقره , شيوع مرض , انتشار (مرض) , برخورد , تلا في , تصادف , وقوع , تعلق واقعي ماليات , مشموليت , شايع , روي داد , واقعه