حداةلغتنامه دهخداحداة. [ ح َ ] (ع اِ) تبرتیشه . (دستور اللغه ٔ ادیب نطنزی ). تَوَر دوسر. (مهذب الاسماء). ج ، حداء.
حادةلغتنامه دهخداحادة. [ حادْ دَ ] (ع ص ) تأنیث حاد. تند. تیز. || رائحه ٔ حادّه ، ای ذکیة؛ بوئی تند. بوئی تیز. || سواره . (طب ّ). || مقابل مزمنه . (در بیماری ) .- زاویه ٔ حادّة
حادهواژهنامه آزاد(پارسی سره؛ واژۀ پیشنهادی کاربران) تند. "زاویۀ حاده" به پارسی می شود "گوشۀ تند" (از فرهنگستان).
حداةلغتنامه دهخداحداة. [ ح َ ] (ع اِ) تبرتیشه . (دستور اللغه ٔ ادیب نطنزی ). تَوَر دوسر. (مهذب الاسماء). ج ، حداء.
پیکانلغتنامه دهخداپیکان . [ پ َ/ پ ِ ] (اِ) نصل . معبله .حداة. یاروج . آهن که بر تیر نهند. آهن سر تیر و نیزه . فلزی نوک دار که بر سر تیر نصب کنند. نوک تیز تیر و نیزه ، مقابل سنان
طرماجلغتنامه دهخداطرماج . [ طَ ] (اِخ ) موضعی است در قول ابووجزه ٔ سعدی آنجا که گوید : کأن َّ صوت حداها و القرین بهاترجیع مغترب نشوان لجلاج نعب ُ الاشاهیب فی الأخبار یجمعهاو ال
جوللغتنامه دهخداجول . (اِ) بر وزن غول ، غلیواج را گویند. (برهان ). چالقان . حکیم مؤمن در تحفه ، چالقان را اسم ترکی حداة دانسته که غلیواج است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین از واژه
ذوشطبلغتنامه دهخداذوشطب . [ ش َ طَ ] (اِخ ) قال ابوزیاد: شطب هو جانب ثهلان ، الذی یلی مهب الشمال یقال له ذوشطب . قال لبید:بذی شطب احداجهم اذ تحملواوحث الحداة الناجیات الذواملا.(ا