حدالغتنامه دهخداحدا. [ ح ُ ] (ع اِ) غناء. آواز. نخستین بار برای آوازی که شتر را بدان رانند بکار رفته چنانکه «عوذة» برای آوازهای سحری و هر دو از یک ریشه است . زیرا که حاء به عین و دال به ذال بدل شود. (نشوء اللغة العربیة صص 160-161</
حدالغتنامه دهخداحدا. [ ح َ ] (ع اِ) ج ِ حداءة. (منتهی الارب ). تبرهای دوسر. تورهای دوسر. تبرتیشه ها.
حدافرهنگ فارسی عمید۱. سرود و آوازی که شتربانان عرب هنگام راندن شتر میخوانند.۲. (اسم مصدر) راندن شتر با خواندن سرود و آواز.
خدمات عادیregular transit services, all-day transit servicesواژههای مصوب فرهنگستانخدمات خطوط حملونقل عمومی در غالب ساعتهای روز که معمولاً بین 16 تا 18 ساعت است متـ . خدمات عادی حملونقل عمومی
حداءلغتنامه دهخداحداء. [ ح ِدْ دا ] (اِخ ) نام وادئی میان جده و مکه . بدانجا قلعه و نخلستانی است و سپس آنجا را حد مینامیدند. (معجم البلدان ).
حداءلغتنامه دهخداحداء. [ ح َدْ دا ](اِخ ) نام قبیله ای است . (مهذب الاسماء). بطنی از بنی مراد است . (سمعانی 159). و گاهی حدا بقصر خوانند.
حداءلغتنامه دهخداحداء. [ ح ِدْ دا ] (اِخ ) نام وادئی میان جده و مکه . بدانجا قلعه و نخلستانی است و سپس آنجا را حد مینامیدند. (معجم البلدان ).
حداءلغتنامه دهخداحداء. [ ح َدْ دا ](اِخ ) نام قبیله ای است . (مهذب الاسماء). بطنی از بنی مراد است . (سمعانی 159). و گاهی حدا بقصر خوانند.
حداءلغتنامه دهخداحداء. [ ح َدْءْ ] (ع مص )برگردانیدن . (از منتهی الارب ). || یاری دادن . باز داشتن از ظلم . (از منتهی الارب ). || پناه گرفتن به . (از منتهی الارب ). برچفسیدن بمکان . (از منتهی الارب ). || خشم گرفتن بر. (از منتهی الارب ). || گسسته شدن سلا در شکم گوسفندو مبتلا شدن او به درد و بی
حداءلغتنامه دهخداحداء. [ ح ِ ] (اِخ ) ابن نمرةبن سعد العشیرة. قبیله ای است از عرب . (قاموس ) (تاج العروس و منتهی الارب ).
اجراسلغتنامه دهخدااجراس . [ اِ] (ع مص ) راندن شتر بنغمه ٔ خوش . آواز کردن سرودگوی در حُدا. (منتهی الارب ). || آواز نرم کردن مرغ . || آواز کردن بال مرغ بوقت تیز گذشتن وی : اَجرَس الطائر؛ اذا سمعت صوت مرّه . (منتهی الارب ). || آواز کردن منقار مرغ در وقت چیزی خوردن . || آواز آمدن از پیرایه . (منت
شادیلغتنامه دهخداشادی . (ع ص ) نعت از شَدْو. راننده . (منتهی الارب ). شَدا الابل ؛ ساقها او حدا لها. ج ، شادون و شداة.(اقرب الموارد). || شعرخواننده . (منتهی الارب ). بآواز خواننده ؛ شداالرجل ؛ انشد بیتاً او بیتین ماداً صوته به کالغناء. (اقرب الموارد). || سرودگوی . (منتهی الارب ). مغنی . خنیاگ
اسحاقلغتنامه دهخدااسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن یوسف الجرجانی الدیلمانی . از ثقات است و از سفیان بن عیینة و حفص بن عمر العدنی و طارق بن عبدالعزیز المکی سماع داردو عقیل بن یحیی و پسر وی عبداﷲ از او روایت کنند. وفات وی بسال 245 هَ . ق . است . ابونعیم بوسایطی از او و
زامللغتنامه دهخدازامل . [ م ِ ](اِخ ) ابن عفیر طائی از شعرای عصر جاهلی عرب و معاصر حارث اصغر از ملوک غسانی شام بوده است و پدرش که بر طبق گفته ٔ برخی عقیل نام داشته و همچنین مادرش از قبیله ٔ کلب [ از قبائل قریش ] بوده اند. پس از حوادثی که در حجاز در زندگی زامل رخ داد به شام مهاجرت کردو به حارث
حداءلغتنامه دهخداحداء. [ ح ِدْ دا ] (اِخ ) نام وادئی میان جده و مکه . بدانجا قلعه و نخلستانی است و سپس آنجا را حد مینامیدند. (معجم البلدان ).
حداءلغتنامه دهخداحداء. [ ح َدْ دا ](اِخ ) نام قبیله ای است . (مهذب الاسماء). بطنی از بنی مراد است . (سمعانی 159). و گاهی حدا بقصر خوانند.
حداءلغتنامه دهخداحداء. [ ح َدْءْ ] (ع مص )برگردانیدن . (از منتهی الارب ). || یاری دادن . باز داشتن از ظلم . (از منتهی الارب ). || پناه گرفتن به . (از منتهی الارب ). برچفسیدن بمکان . (از منتهی الارب ). || خشم گرفتن بر. (از منتهی الارب ). || گسسته شدن سلا در شکم گوسفندو مبتلا شدن او به درد و بی
حداءلغتنامه دهخداحداء. [ ح ِ ] (اِخ ) ابن نمرةبن سعد العشیرة. قبیله ای است از عرب . (قاموس ) (تاج العروس و منتهی الارب ).