حمملغتنامه دهخداحمم . [ ح َ م َ ] (ع مص ) سیاه شدن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || سپید گردیدن . (منتهی الارب ). || گرم شدن . (اقرب الموارد). || انگشت شدن خدرک آتش . (از
حمملغتنامه دهخداحمم . [ ح ُ م َ ] (ع اِ) ج ِ حُمَّة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حمة شود. || انگشت . (منتهی الارب ). فحم . زغال . (اقرب الموارد). || خاکستر. (منتهی ا
pollدیکشنری انگلیسی به فارسینظرسنجی، رای، رای جویی، اخذ رای دسته جمعی، تعداد اراء اخذ اراء، فهرست نامزدهای انتخاباتی، مراجعه به اراء عمومی، راس کلاه، رای گرفتن، نمونه برداشتن، سر شماری کرد