حجلانلغتنامه دهخداحجلان . [ ح َ ج َ ] (ع مص ) جهجهان رفتن زاغ . برجستن مرغ و پندی و شتر پی کرده در رفتن . (تاج المصادر بیهقی ). || برجستن در رفتن به یک پای . لی لی کردن . || دیر
حالانلغتنامه دهخداحالان . (اِخ ) لقب ابوعبداﷲ احمدبن محمدبن اسحاق بن ابراهیم همدانی ، معروف به ابن فقیه . رجوع به احمدبن محمدبن اسحاق و به ابن الفقیه در همین لغت نامه شود.
پندیلغتنامه دهخداپندی . [ پ َ ] (اِ) درتاج المصادر بیهقی در معنی کلمه ٔ حجلان گوید: برجستن مرغ و پندی و شتر پی کرده در رفتن - انتهی . ظاهراً پندی زاغ و کلاغ باشد یا صورتی از پند
حجللغتنامه دهخداحجل . [ ح َ ج َ ] (ع اِ) کبک نر. (منتهی الارب ). قبج ذکر. حجلی . حجلان مرغی است خاکی رنگ که به سرخی زند. بیش از پریدن راه رود. بقدر کبوتر و مانند قطا است . منقا
حالانلغتنامه دهخداحالان . (اِخ ) لقب ابوعبداﷲ احمدبن محمدبن اسحاق بن ابراهیم همدانی ، معروف به ابن فقیه . رجوع به احمدبن محمدبن اسحاق و به ابن الفقیه در همین لغت نامه شود.